چگونه کودکان سندرم دان را آموزش دهیم ؟
به گزارش کودک پرس پرس : بسیار واضح است که محیط تأثیر زیادی بر رشد هر کودک دارد. رشد فرد تماماً در تعامل بین ساختار ژنتیکی هر فرد و محیط روانی و جسمیاش ریشه دارد. دو سال اول زندگی معمولاً بیشترین دوره فعالیت رشد مغز است. اندازه مغز به ۸۰ درصد دوره بزرگسالی میرسد، رشدش سه برابر جثه میشود و این امر به وسیلۀ ساخته شدن شبکههای بهم پیوسته پیچیده که برای یادگیری رفتارهای تازه ضروری هستند، صورت میگیرد.
حد و حدود مغز همۀ افراد به وسیلۀ استعداد ژنتیکی تعیین میشود. بهخاطر تأثیر زیاد اطلاعات ژنتیکی موجود در کروموزوم شماره ۲۱، مغز افراد با سندرم داون محدودیتی بیشتر از حد معمول دارد. بی شک، اهمیت مسئله در اینجا دو برابر است و کودکان با سندرم داون باید مغزشان را فعال تر نگه دارند. هدف از آموزش در این کودکان این است که ما میخواهیم به ساختن سیناپسهای جدید بپردازیم و سیناپسهای قدیمی را هم از دست ندهیم.
تعامل یا برقراری ارتباط برای تمامی یادگیریها اساسی و ضروری است. یک کودک نميتواند چیزهای ضروری یادگیری را فرا بگیرد مگر اینکه محیطش تعاملی را برایش فراهم سازد. محیطهای محروم تمام کودکان را در معرض ریسک تأخیرات رشدی قرار میدهند و با تأخیراتی ترکیب میشوند که اغلب در سندرم داون دیده میشود. کودکانی که در محیطهای محروم رشد میکنند به مراقبتهای پزشکی نیاز دارند. یک محیط پرورشی و غنی به رشد کودک میدان میدهد و او را هماهنگ با دنیا میکند و دیگران نیز به ویژه رشد و توانایی کودک را برای یادگیری افزایش میدهند. بدین صورت که هرگاه کودک برای برقراری ارتباط تلاش میکند نادیده گرفته نشود و بی پاسخ نماند و کودک نیز به ارتباطات توجه کند و به دیگران پاسخ دهد.
برنامههای مداخله زود هنگام برای حمایت و آگاه کردن والدین بسیار مفید است و تکنیکهایی را که والدین اغلب برای احساس اطمینان و شایستگی که در تربیت کودک با سندرم داون و برآوردن نیازهای خاص او بدان نیاز دارند، برای آنها فراهم میکند. این برنامهها استحقاق این را دارند که بهخاطر تأثیرگذاری آنها بر کودکان و خانوادهها اعتبار بیشتری به آنها داده شود؛ آنها در تغییر نگرشها در باره سندرم داون قابل استفادهاند و در این برنامهها بر توانایی بالقوه کودکان با سندرم داون تأکید میشود.
هر چند مداخله زود هنگام به خودی خود مهم است، اما کافی نیست. مداخله مداوم در تمام مدت آموزش کودکتان ضروری است. تعداد کمی از ما انتظار یک مرکز پیش دبستانی فوق العاه را برای کودکان خاصمان داریم که تأثیر بسیار زیادی بر کودکمان داشته باشد بهطوریکه ما دیگر درباره کیفیت مدرسه ابتدایی، دبیرستان، حرفه یا آموزش دانشکده شان نگران نباشیم. یادگیری یک تجربۀ مادام العمر است و بیشتر کودکان با سندرم داون به این یادگیری در سراسر زندگی شان نیاز دارند. بنابراین، یک محیط غنی که موجب یادگیری میشود در طول تمام مراحل زندگی دارای اهمیت است. کیفیت بالا، چالش انگیز، به موقع و آموزش مداوم، پلی است بین توانایی بالقوه و عملکرد تمام کودکان در سراسر زندگی آنها. تفاوتهای واقعی فیزیکی در مغز افراد وجود دارد که از طریق فعالیت، تحریک و برانگیخته میشوند ـ ما باید از آنها استفاده کنیم، در غیر اینصورت آنها را از دست میدهیم.
مطالعات انجام شده در سرتاسر دنیا نشان میدهد کسانی که آموزش بیشتری دیدهاند کمتر از اختلالات از دست دادن حافظه نظیر بیماری آلزایمر رنج ميبرد. برای مثال ماریلین آلبرت، عصب شناس اهلهاروارد ۴۰۰۰ سالخورده اهل بستون را از سال ۱۹۸۸ تا سال ۱۹۹۱ مورد مطالعه قرار داد. او بیان کرد که ریسک گسترش بیماری آلزایمر برای هر ۴ سال آموزش رسمی که افراد با سندرم داون دیده بودند ۲۰ درصد کاهش یافت. این امر ممکن است بهخاطر سیناپسها باشد ـ اتصالاتی که به سلولهای مغزی فرد اجازه میدهند تا با یکدیگر ارتباط برقرار کنند ـ بهوسیله تجربه فردی تحت تأثیر قرار میگیرند. تغییرات فیزیکی در مغز فردی که تجارب بیشتری کسب کرده بهاین شکل است که سیناپسهای بیشتری در مغزش ذخیره شده است. سیناپسها در یادگیری مطالب جدید، نیرومندتر رشد میکنند، در حالیکه وقتی از آنها استفاده نشود ضعیف تر، رشد میکنند.
خواندن نوعی تمرین مغزی برای ایجاد سیناپسهای جدید است. شاید بزرگترین دلیل در دهههای گذشته که باعث شد تعداد بسیار کمی از کودکان یاد بگیرند بخوانند، تعصب صرف بود. خواندن بین معلمان و تحصیل کردهها تقدس و شکوه زیادی دارد و نمادی از هوش و موفقیت است. هنگامی که افراد با سندرم داون موفق شدند بخوانند توافق عمومی بر آن بود که آنها تنها یاد گرفتهاند که کلمات را بخوانند. از آنجایی که بسیاری از افراد با سندرم داون عموماً در پاسخ دادن به سئوالات درک و فهم مشکل دارند، نتیجه گیری این بود که آنها آنچه را که می خوانند نمیفهمند. بنابراین، خواندن یک مهارت بی فایده برای آنها به حساب می آمد؛ بهنوعی وقت تلف کردن هم برای دانشآموز و هم برای معلمان بود. برای کودکانی که دارای والدین با انتظارات «غیر واقع بینانه» بودند، این آموزشها نوعی آزار و اذیت محسوب میشد.
امروزه با نگرشی بدون تعصب و آموزشی جامع تر، کودکان بیشتری با سندرم داون فرصت این را خواهند داشت تا یاد بگیرند بخوانند و بیشترین بهره را از این فرصت ببرد. آنها یاد میگیرند خوب بخوانند. آنقدر که به خودشان کمک کنند تا بتوانند به تنهایی بیرون بروند، کار کنند، خرید کنند، تابلوهای راهنما را بخوانند، غذا سفارش بدهند و آنقدر بخوانند که خودشان را خوب سرگرم کنند.
والدین نباید فکر کنند که چون فرزندشان از برنامه مداخله زود هنگام بهره نبرده است پس آنان تماميتوانایی کودکشان را به خطر انداخته اند. معلمان نیز نباید فکر کنند که کودک با سندرم داون نميتواند یاد بگیرد چرا که مهارتهای پیش نیاز را در برنامه مداخلات زود هنگام دریافت نکرده است. هر برنامه تربیتی انفرادی (IEP) باید مبتنی بر نیازهای فردی باشد، نه مبتنی بر افکار عمومی یا از پیش تعیین شده، از اینرو نباید توانایی بالقوه کودک از روی ناتوانی و آموزش قبلی اش تشخیص داده شود. ما نباید درباره آنچه باید در گذشته صورت میگرفت یا حالا انجام نمیگیرد ناراحت شویم. ما نميتوانیم گذشته را تغییر دهیم، ما ميتوانیم بر حال و آینده تأثیر بگذاریم یا تغییرش دهیم.
منبع: فرزندپرتال
ارسال دیدگاه