به گزارش کودک پرس، آذریزدی سال 1301 شمسی در خرمشاه از توابع یزد در یک خانواده جدید الاسلام به دنیا آمد. خانواده او جزو خانوادههای جدیدالاسلامها بودند. آنها قبلاً زرتشتی بودند و سه چهار نسل پیش مسلمان شدند.
او مختصر خواندن و نوشتن را در خانه از پدر و قرآن را از مادربزرگ فرا گرفت و در 14 سالگی همراه با کار رعیتی و یا شاگرد بنایی مدت یک سال و نیم صبحهای تاریک به مدرسه خان میرفت.
او تا طلوع آفتاب نزد یک «آشیخ» که او هم روزها در گیوهفروشی کار میکرد با سه شاگرد دیگر یاد گرفتن عربی را با اصرار پدر شروع کرد.
آذر یزدی در همان سن و سال بود که «نصاب» را حفظ کرد و تا «انموزج و الفیه» خواند که بعد آن را رها کرد.پدرش حاج علیاکبر رشید در همان خرمشاه زراعت میکرد و به امور دینی و مذهبی سخت متعصب بود.
*کتاب هایی که در خانه پدری آذریزدی وجود داشت
او از ذوق و قریحه شاعری بیبهره نبود و به همین خاطر دیوانی از اشعار در مدایح و مراثی ائمه اطهار از خود به جا گذاشت.
آذر یزدی سالها پیش در گفتوگو با روزنامه پیمان یزد درباره پدرش گفته بود که او «مدرسه دولتی و کار دولتی و لباس کت و شلوار را حرام میدانست و به همین علت او را به مدرسه نگذاشت.»
به گفته او، قرآن، مفاتیح الجنان، حلیه المتقین، عین الحیات، معراج السعاده، نصاب الصبیان و جامع المقدمات تنها کتابهایی بودند که در خانه آنها دیده میشدند.
*حسرتی که در کودکی داشت
آذر یزدی در همان سن و سال بود که اولین حسرت زندگی خود را تجربه کرد. او در گفتوگو با همان روزنامه گفته بود «اولین بار که حسرت را تجربه کردم، موقعی بود که دیدم پسرخاله پدرم که روی پشت بام با هم بازی میکردیم و هر دو هشت ساله بودیم، چند تا کتاب دارد که من هم میخواستم و نداشتم.
به نظرم ظلمی از این بزرگتر نمیآمد که آن بچه که سواد نداشت، آن کتابها را داشته باشد و من که سواد داشتم، آنها را نداشته باشم.کتابها، گلستان و بوستان سعدی و تاریخ معجم چاپ بمبئی بود که پدرش از زرتشتیهای مقیم بمبئی هدیه گرفته بود.شب قضیه را به پدرم گفتم. پدرم گفت اینها به درد ما نمیخورد. اینها کتابهای دنیاییاند. ما باید به فکر آخرتمان باشیم.
شب رفتم توی زیرزمین و ساعتها گریه کردم و از همان زمان عقده کتاب پیدا کردم که هنوز هم دارم.»
آذر یزدی درباره اولین تجربه و برخوردش با کتابفروشی میگوید که این تجربه مربوط به 14 سالگی اوست؛ زمانی که در کارگاه جوراب بافی کار می کرد.
او میگوید «از کار بنایی به کار در کارگاه جوراببافی کشیده شدم. صاحب کارگاه با «گلباریها»، صاحبان یگانه کتابفروشی شهر، خویشی داشت.صاحب کارگاه هم جداگانه یک کتابفروشی تأسیس کرد و مرا از میان شاگردهای جوراب بافی جدا کرد و به کتابفروشی برد.دیگر گمان میکردم به بهشت رسیدهام. تولد دوباره و کتاب خواندن من شروع شد.در این کتابفروشی بود که فهمیدم چقدر بیسوادم و بچههایی که به دبستان و دبیرستان میروند ، چقدر چیزها میدانند که من نمیدانم.
برای رسیدن به دانایی بیشتر یگانه راهی که جلو پایم بود خواندن کتاب بود. سه چهار سال کار در این کتابفروشی، هوس نوشتن و شعر گفتن و با بچه های درس خوانده همرنگ شدن را در من به وجود آورد.
*کار در کتابفروشی
مهدی آذر یزدی دو سال بعد از رفتن رضاخان و در بحبوحه جنگ جهانی دوم به تهران آمد. او در خاطراتش که به صورت مصاحبه با روزنامه پیمان یزد منتشر شده درباره آن دوران گفته است «ناگزیر میبایست کاری پیدا میکردم تا بتوانم با آن زندگی کنم و این کار حتماً می بایست کاری مطبوعاتی می بود.
در تهران با چند کتابفروشی از راه مکاتبه آشنا بودم ، ولی نمی خواستم بروم و بگویم کار می خواهم. ناشناسانه تقاضای کار کردن را سهل تر می یافتم.
پیشتر با مقالات هاشمی حائری انسی پیدا کرده بودم. با خودم گفتم ، یک روزنامه نویس مشهور با همه ارتباط دارد.
نامه ای به ایشان نوشتم و گفتم که کار مطبوعاتی می خواهم. آقای هاشمی قدری توپ و تشر زد و ملامت کرد که به تهران می آیید چه کنید؟! ما خودمان از این شهر در عذابیم و از این حرف ها. بعد کم کم آرام شد و گفت شما سه شنبه آینده بیا یک فکری برایت می کنم. سه شنبه بعد آقای حسین مکی را در همان اداره صدا کرد و گفت بیا، این همشهری ات آمده.
با آقای مکی در یزد آشنا شده بودم. آقای مکی گفت در خیابان ناصرخسرو با چاپخانه حاج محمدعلی علمی صحبت کرده ام. برو آنجا و بگو مکی مرا فرستاده. همان روز رفتم و در چاپخانه علمی مشغول به کار شدم.»
مهدی آذر یزدی تا اواخر عمرش همچنان با کتاب فروشی ها و ناشران کار می کرد. او در کتابفروشی های خاور، ابن سینا، امیرکبیر، بنگاه ترجمه و نشر کتاب و روزنامه های آشفته و اطلاعات و چاپخانه علمی چندین سال کار کرد.
به گفته خودش، دو بار کتابفروشی راه انداخت که هر دو بار ورشکست شد.پس از آن با یکی از کسانی که در چاپخانه آشنا شده بود، شریک شد و به کار عکاسی حرفهای پرداخت.
*قصه های خوب برای بچه های خوب
مهدی آذریزدی را با این حال بیشتر به خاطر کتابهایی میشناسند که برای کودکان نوشته است. به ویژه «قصههای خوب برای بچههای خوب».
او درباره روزگاری که برای اولین بار به فکر نوشتن کتاب برای بچههای افتاده بود می گوید «اولین بار که به فکر تدارک کتاب برای کودکان افتادم، سال 1335 یعنی در سن 35 سالگی ام بود.
در این سال در عکاسی یادگار یا بنگاه ترجمه و نشر کتاب کار می کردم و ضمناً کار غلط گیری نمونه های چاپی را هم از انتشارات امیرکبیر گرفته بودم و شب ها آن را انجام می دادم.
قصه ای از «انوار سهیلی» را در چاپخانه میخواندم که خیلی جالب بود. فکر کردم اگر ساده تر نوشته شود برای بچه ها خیلی مناسب است.
جلد اول «قصه های خوب برای بچه های خوب» خود به خود از اینجا پیدا شد. آن را شب ها در حالی می نوشتم که توی یک اتاق 6 متری زیر شیروانی، با یک لامپ نمره ده دیوارکوب زندگی می کردم. نگران بودم کتاب خوبی نشود و مرا مسخره کنند. آن را اول بار به کتابخانه ابن سینا (سر چهار راه مخبرالدوله) دادم. آن را بعد از مدتی پس دادند و رد کردند.گریهکنان آن را پیش آقای جعفری، مدیر انتشارات امیرکبیر بردم. ایشان حاضر شد آن را چاپ کند.»
*آثار مهدی آذریزدی
کتاب 8 جلدی «قصههای خوب برای بچههای خوب» جزو پرتیراژترین کتابهای ایران بوده است. سال گذشته مدیران انتشارات امیرکبیر به یزد رفتند تا برای انتشار جلدهای نهم و دهم این مجموعه با مهدی آذر یزدی به توافق برسند. اما بیماری و مرگ برنامه ها را به هم زد.
«قصههای تازه از کتابهای کهن»، «گربه ناقلا»، «گربه تنبل»، «مثنوی» (برای بچهها) و «مجموعه قصههای ساده» از جمله کارهای او برای کودکان بود.
*آذر یزدی در تجرد مرد
مهدی آذر یزدی 87 سال در تجرد زندگی کرد. با این حال بچهها را دوست داشت و بیش از 50 سال برای آن ها نوشت. او در زندگی هیچ چیز را به اندازه سکوت و آرامش و کتاب دوست نداشت.
دوستان و آشنایانش هنگام رفتن به خانه او می بایست رمز خانه اش را بدانند تا در برای آن ها باز شود. دوستانش می گفتند مثلاً باید دو بار پی در پی به در می کوبیدیم تا او بداند که از دوستانش هستیم و در را برای ما باز کند.
*جوائز و نشانها
آذر یزدی سال 1343 از سازمان یونسکو جایزه ای دریافت کرد و سال 1345 نیز دو کتابش به عنوان آثار برگزیده «کتاب کودک» انتخاب شدند. پس از انقلاب هم چهره ماندگار شد و محفلها و انجمنهای مختلف برای او بزرگداشت های متعدد برپا کردند.
ارسال دیدگاه