به گزارش کودک پرس ، هنوز به خاطر دارم که گاه گداری استاد انوار گلایه میکرد و میگفت: «شما دو نفر اشتباهی کردهاید که در آن مانده اید!» و من یکی از همان دو اشتباه هستم، هشتم آذرماه عمر زندگی مشترکمان با استاد محقق به 55 سال رسید و حالا سالها از آن روزگار میگذرد و طی تمام این دههها کتاب، کتابخوانی و علم و فرهنگ مهمترین عامل پیوند ما بوده است.» به بهانه اینکه هجدهمین جلد از فرهنگنامه کودک و نوجوان آماده انتشار شده به سراغ او رفتیم تا از سالها زندگی مشترک با استاد محقق، از چهرههای ماندگار فرهنگ، فلسفه، ادبیات و همین طور از روزگاری که به تشویق محمدعلی جمالزاده قدم به عرصه کتابداری گذاشت بشنویم. حالا بعد از گذشت سالها این بخش از فرهنگمان جزئی جداییناپذیر از زندگی حرفهایاش و حتی شخصی این استاد دانشگاه شده، آنچنان که از همان سالهای ابتداییتأسیس شورای کتاب کودک و بعدها هم فرهنگنامه کودک و نوجوان میتوان شاهد حضور فعالیتهای داوطلبانهاش در کنار بزرگانی همچون زنده یاد توران میرهادی بود.
با اینکه از بیتوجهی نظام آموزشی به جایگاه مطالعه و ادبیات در مدارس گلایه دارد اما هنوز هم ناامید نشده و تأکید دارد:«باید هنوز هم بجنگیم تا بالاخره مسئولان آموزشی متوجه ضرورت جایگاه این بخش از فرهنگمان در آموزش و پرورش بشوند.» در سابقه این استاد دانشگاه تهران، راهاندازی بخش فنی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران و ریاست کتابخانه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران درج شده، علاوه براین او تألیف آثار ارزشمندی همچون ترجمه «مدخل تاریخ اسلامی: اثر ژان سووارد» برگزیده کتاب سال، «توسعه کتابخانههای عمومی»و«تأسیس کتابخانهها در روستا» را هم در کارنامه خود دارد.
بواسطه مأموریت پدرتان به هند، در شهر«شیملا» متولد شدید و مدتی از کودکیتان آنجا سپری شد، بعد از آن هم زندگی در کشورهای مختلفی را تجربه کردید، پدربزرگتان هم نخستین وزیرامور خارجه کشورمان بوده، با توجه به این پیشینه خانوادگی جالبی که از شما سراغ داریم، قدری از دوران کودکیتان و چگونگی علاقهمندیتان به حوزه کتاب بگویید.
تا جایی که از پیشینه خانوادهام خبر دارم، اجداد من از هرات به شهرستان میانه در آذربایجان مهاجرت میکنند و در نهایت هم از چند نسل قبل به تهران مهاجرت میکنند. گویا اصلیت اجدادم به صحابه پیامبر بازمیگردد که از مکه و مدینه به هرات افغانستان کوچ میکنند که آن زمان یکی از مراکز مهم فرهنگ و هنر بوده است.
پدربزرگم، میرزا مسعودخان انصاری همانطور که خودتان هم اشاره کردید نخستین وزیر امور خارجه ایران بوده که به مدرسه مسیحیها میرود و از آموزش زبان فرانسه برخوردار میشود. میرزا مسعودخان بواسطه تسلط به زبان کمکم به دیوان اداری هم راه پیدا میکند و درنهایت هم به منصبی انتخاب میشود که گفتید. او با شاه بیگم ضیاءالسلطنه، دختر فتحعلی شاه قاجار ازدواج میکند که زنی با فضیلت و بسیار خوشخط بوده، او تا زمان حیات فتحعلی شاه تمام مکاتبات دربار و همچنین برخی مسئولیتهای دیگر را انجام میداده که شرح حال زندگیاش پیشتر منتشر شده است.
این دو ازدواج کرده و صاحب فرزندان متعددی میشوند، جالب است که با وجود تفاوت فرهنگی بسیار تا آخر عمر، زندگی بسیار خوبی داشتهاند.شجرههای مکتوبی که از خانوادهام موجود است به دوران میرزا مسعودخان به بعد بازمیگردد.
پدرتان هم دیپلمات بوده و به همین واسطه بخش اعظمی از زندگیتان در کشورهای مختلف سپری شده، از آن سالها بگویید.
اولین مأموریت پدرم به هند بود و من آنجا متولد شدم، زندگی در نقاط مختلف جهان تا بیست و چهارسالگیام که همزمان با بازنشسته شدن پدرم بود ادامه پیدا کرد، بعد از آن به ایران بازگشتیم.
و این سفرها چقدر به آشنایی شما با فرهنگ و داشتههای علمی دیگر کشورها کمک کرد؟
منکر فوایدی که زندگی در کشورهای دیگر برایم داشته نیستم اما مسأله اینجاست که کودکیام راحت سپری نشد، اینکه شما دائم از این کشور به آن کشور بروید و حتی یک دوست، مدرسه یا اتاق ثابت نداشته باشید خیلی سخت است.این کودکی پراکنده منجر به آن شد که قادر به برقراری ارتباط با جوامعی که در آنها زندگی کردم نباشم، با هر جابهجایی ناچار به یادگیری زبانی جدید بودم و فرهنگ و جامعهای را که تازه به آن عادت کرده بودم ترک میکردم.
اما از شانس آشنایی با فرهنگهای مختلفی برخوردار شدید!
بله، همانطور که گفتم نمیتوانم منکر فواید آن بشوم، از بابت آشنایی با فرهنگهای مختلف خیلی خوششانس بودم، به محض زندگی در هر کشوری از شانس مراجعه به مراکز مختلف فرهنگی آن برخوردار میشدم، از موزه، سالن تئاتر و سینما گرفته تا باغ وحش و هر آنچه به نوعی با فرهنگ سرزمینی که به آن رفته بودم در ارتباط بود. از همه اینها مهمتر فرصتی بود که برای مطالعه کتاب بازار نشر کشورهای مختلف در اختیارم بود.
از هند، زادگاه شما که بگذریم تا اواسط دهه دوم زندگیتان همراه خانواده به کشورهای مختلفی سفر کردید، تجربه زندگی در چه نقاطی از جهان را کسب کردید؟
امکان صحبت درباره همه آنها ممکن نیست، اما به موارد مختصری، تا حدی که حافظه یاریام کند اشاره میکنم، این اقامتها از هند شروع شد و به سوئد رسید. مدتی هم در آلمان زندگی کردیم تا اینکه بازگشتیم به ایران و پدرم استانداری استانهای گیلان و اصفهان را برعهده گرفت. چند سال بعد ساکن افغانستان شدیم، هلند، بلژیک، پاکستان، انگلستان، روسیه و سوئیس هم از جمله دیگر کشورهاییست که بواسطه حرفه پدرم در آنها زندگی کردیم.
چه تجربه متفاوتی! و حاصل این سفرها یادگیری زبانها و فرهنگهای مختلف شد؟
به اجبار شرایط، ناچار به یادگیری زبانهای مختلفی شدم، از جمله فرانسه، انگلیسی، روسی و لاتین، که البته یادگیری زبان لاتین علاقهمندی شخصی خودم بود. هر چند که نمیتوان لاتین را زبان زندهای دانست که امکان مکالمه با آن فراهم باشد. لاتین یادگرفتم چراکه این زبان کهن ریشه زبانهای اروپاییست، البته حالا بخش زیادی از آن را فراموش کردهام. زبانهایی که فراموش نکردهام، فرانسه، انگلیسی و روسی است.
چطور شد که سر از رشته کتابداری درآوردید؟ آن هم در شرایطی که امکان تحصیل در رشتههای مختلفی برایتان میسر بوده!
در این مسیر پراکندهای که زندگیام در آن قرار گرفته بود بالاخره دیپلم گرفتم، اینکه میگویم بالاخره، از این بابت است که در هر کشوری موفق به گذراندن بخشی از آن شدم. بعد به این فکر افتادم که چه رشتهای را در فضای دانشگاهی دنبال کنم، آن سالها ساکن روسیه بودیم. علاقهای به یادگیری زبان روسی، آن هم فراتر از مکالمه نداشتم، بنابراین به سوئیس رفتیم.
آشناییتان با جمالزاده به همان دوران بازمیگردد؟
بله، ساکن سوئیس که شدیم با زندهیاد محمدعلی جمالزاده، دوست قدیمی پدرم آشنا شدم. آشناییام با کتابداری به توصیه عموجمال بود، توصیه کرد سراغ این رشته بروم و حتی تأکید داشت بعد از بازگشت به ایران برایم کاربرد بسیاری خواهد داشت. اصلاً نمیدانستم کتابداری چیست. آن زمان برخلاف حالا فکر میکردم رشتهای بسیار ایستا است و درباره آن تصور بسیار محدودی داشتم، با این حال آنقدر به او اعتماد داشتم که به این مسیر قدم بگذارم. در آن چند سالی که سوئیس زندگی کردیم رفت و آمد بسیاری به خانه جمالزاده داشتم و حتی با همسر آلمانیاش هم دوستی زیادی پیدا کرده بودم. بعد از پایان تحصیلاتم یک سالی هم کارآموزی کردم. سه سال زندگیام در ژنو دوران بسیار خوبی بود چراکه از شانس کار کردن در کتابخانههای مختلفی برخوردار شدم.
از آن آخر هفتههایی که به خانه جمالزاده میرفتید هم بگویید.
بله، آخر هفتهها به خانه جمالزاده میرفتم. فضای خانهاش برای من که عاشق کتاب و مطالعه بودم متفاوت ازخانههای دیگر بود، کتابهای بسیاری داشت، حتماً شنیدهاید که هر روز بستهای از ایران دریافت میکرد و من هیجان عجیبی برای این دیدارهای آخر هفته داشتم. هر روز با هیجان بسیاری پای صندوق میرفت تا ببیند نامهای یا بستهای رسیده یا نه! هر سمت خانه که میرفتیم مملو از نامههای ارسالی از ایران بود و من اجازه داشتم آنها را بخوانم. همسر آلمانی جمالزاده زن بسیار خوبی بود، همیشه برایم سؤال بود که چطور با آن همه تفاوت فرهنگی با هم کنار میآیند!
تفاوتی که شکل کم رنگتر آن در زندگی خودتان با استاد محقق هم دیده میشود، ازدواج دختری متفاوت از دختران آن دوران کشورمان که تجربه زندگی در کشورهای متعددی را داشته با مردی برخوردار از تحصیلات حوزوی و خانوادهای سنتی-مذهبی!
نه! تفاوت زندگی من و مهدی خیلی کمتر از زندگی آن دو بود، هر دو ما به هر حال ایرانی بودیم، اما جمالزاده و همسرش از دو کشور مختلف بودند.
زندهیاد جمالزاده چه ویژگی خاصی داشت که آنقدر بر شما و ادامه مسیر زندگیتان اثر گذاشت؟
مهمترین ویژگیاش برای من مشوق بودن او بود، در انجام هر کاری با تشویق و نگاه مثبت او روبهرو میشدم. لحن قصهگویی داشت که در تمام وجوه زندگیاش نمایان بود، به تک تک لحظات زندگی نگاهی متفاوت داشت و همه چیز را از دریچه داستان و رمان تعریف میکرد و میدید.
بعد از سوئیس دوباره به هند بازگشتید؟
بله و من با کسب تجربهای بسیار خوب از زندگی و تحصیل در کشورهای مختلف دوباره به هند بازگشتم. بیست و دو ساله شده بودم و آن زمان مهمترین دغدغهام این بود که ایران چطور میتواند راهش را در میان دیگر کشورها پیدا کند. هندیها ویژگی جالبی دارند، با وجود تنوع قومی، فرهنگی و دینی بسیار طی چندین دهه موفق به شناخت خودشان شدهاند و این برای من خیلی جالب بود. از آنجایی که متولد هند هستم بازگشت دوباره به آنجا برایم لذتبخش بود، دو سال ماندیم، قصد ادامه تحصیل نداشتم، بنابراین به کتابخانه عمومی دهلی رفتم و آنجا آغاز فعالیتهای داوطلبانهام بود. این فعالیت رهاوردهای بسیاری برایم به ارمغان آورد، از جمله اینکه با گروهها، مذاهب و فرهنگهای مختلفی در این سرزمین پهناور آشنا شدم که تأثیر بسیاری بر نگاهم به زندگی گذاشت.
در بازگشت به ایران به همکاری با ایرج افشار پرداختید؟
از زمان بازگشتم به ایران در جاهای مختلفی کار کردم، اولین تجربه کاریام در ایران به دفتر «مجله راهنمای کتاب» زندهیاد ایرج افشار بازمیگردد، جمالزاده سفارشم را کرده بود. قرار شد نامه و مکاتبات خصوصی آن دفتر را سر و سامان بدهم. انجام این کار جذابیت بسیاری برایم داشت، هرچند که تسلط خوبی به زبان فارسی نداشتم و قادر به مطالعه خیلی نوشتهها نبودم. کمی بعد انجمن کتاب تشکیل شد و آنجا محل رفت و آمد خیلی از چهرههای مشهور ادبی آن روزگار از جمله دکتر زرینکوب شد و فرصت آشنایی با آنان یکی دیگر از خوش شانسیهای زندگیام بود. هنوز کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ساخته نشده بود. چندین سال بعد که به کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران رفتم در انجمن کتابداران هم عضو شدم، عقیدهام به لزوم فعالیتهای مبتنی بر کار تشکلها به همان زمان بازمی گردد.
عضویتتان در شورای کتاب کودک به چه زمانی بازمیگردد؟
سال 42 به عضویت داوطلبانه این شورا درآمدم.
آشناییتان با دکتر محقق به زمان بازگشتتان به ایران بازمیگردد؟
بله، همانطور که گفتم در خواندن و نوشتن متنهای فارسی مشکل داشتم، هم به یادگیری فارسی و هم عربی نیاز داشتم و استاد محقق هم پذیرفت که تدریس من را به عهده بگیرد. بعد از مدتی، سفر دوم پدرم به مسکو پیش آمد و من از سال 36 تا 42 دیگر استاد را ندیدم، او هم مدتی برای تدریس به لندن رفت. گویا بعد از بازگشت به ایران سراغ میگیرد که کجا رفتهام و چکار میکنم، متوجه میشود به کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران رفتهام، جایی که اتفاقاً پاتوق خودش هم بود، گاهی میآمد و سلام و علیکی داشتیم.
و تصمیم به ازدواج گرفتید؟
بله، خیلی سریع به این نتیجه رسیدیم که میتوانیم زیر یک سقف زندگی کنیم. ماجرای ازدواجمان هم جالب بود، روزی در حال قدم زدن به سمت رستورانی برای غذا خوردن بودیم که پدربزرگم ما را دید، نگاه متعجبی کرد و من سریع گفتم که ایشان دکتر محقق هستند. صرف شنیدن این پاسخ برای پدربزرگ کافی نبود، همچنان با نگاهی مملو از سؤال نگاهمان میکرد که هول شدم و گفتم: «قرار است بزودی ازدواج کنیم!» با اینکه هر دو میدانستیم بزودی چنین اتفاقی رخ میدهد اما هنوز دربارهاش صحبت نکرده بودیم. سالها از آن دوران گذشته اما هنوز هم گاهی مهدی به شوخی میگوید: «چرا صبر نکردی من پیشنهاد ازدواج را طرح کنم!»
تفاوت فرهنگی شما و استاد نگرانتان نمیکرد؟
به هیچ وجه، من خیلی خارجی نشده بودم و او هم برخلاف تصور شما خیلی سنتی نبود! خانواده مهدی با وجود مذهبی بودن روشنفکر بودند و من با تعصبهای عجیبی که گاه درباره خانوادههای سنتی میشنویم روبهرو نشدم. البته این نکته را هم نباید فراموش کرد که هر دوی ما از نظر اقتصادی مستقل از خانوادههایمان بودیم بنابراین قادر به تصمیمگیری مجزا از آنان بودیم، به گمانم بحث اقتصادی در این مسائل تأثیر بسیاری دارد. البته در نهایت هیچ کدام از این دو خانواده کوچکترین مداخلهای در زندگی و تصمیم ما نکردند. آن زمان ایشان در دانشگاه لندن تدریس میکرد و با مختصر پساندازی که جمع کرده بود به همراه دکتر آریانپور وامی 6هزار تومانی از بانک صادرات گرفتند و همین مبنایی شد برای آنکه ازدواج کنیم. ازدواجمان منجر به گستردهتر شدن دایره دوستان و آشنایانم در حوزههای مورد علاقهام شد، بویژه که در اغلب دیدارها و گفتوگوها دکتر محقق من را همراه خود میبرد، آن هم در شرایطی که هنوز نگاه جامعه به زنان سنتی بود! شاید باورتان نشود اما به پیشنهاد استاد من سال 42، زمانی که ازدواج کردیم حتی حق طلاق هم داشتم. خودش را مقید میدانست که من هم در جمعهای آنان حضور داشته باشم. چند ماه بعد از ازدواج مان بود که برای عید دیدنی به خانه دکتر معین رفتیم، کت و دامن شیک سبز رنگی پوشیدم و همراه مهدی وارد خانه ایشان شدیم، حتی خود دکتر معین هم تعجب کرده بود، آنقدر که به من پیشنهاد داد بروم کنار دیگر خانمها در طبقه پایین.
حضور در چنین جمعهایی چه تأثیری بر زندگیتان گذاشت؟
تأثیر حضور دراین جمعها منجر به آن شد که تفاوت میان خانوادهها نقشی در رابطهمان نگذارد. ما سال 42 ازدواج کردیم و دو سال بعد هم به کانادا رفتیم، بنابراین حتی زمان چندانی هم ایران نبودیم. با این حال بواسطه زندگی در کشورهای مختلف با فرهنگهای متعددی آشنا شده بودم و تفاوتهای فرهنگی دو خانواده نه تنها آزارم نمیداد بلکه حتی برایم جذاب هم بود.
این به نگاه دوران کودکیتان باز میگشت؟
از زندگی درکشورهای مختلف بالا و پایینهای زیادی دیده بودم و در نهایت دریافتم که این فقط خود انسان است که اهمیت دارد. زمان ازدواج مان من 24 ساله بودم و استاد هم 34 ساله. در خانواده استاد اغلب مردان تا همان 20 سالگی ازدواج میکردند و اینکه او هنوز سر و سامان نیافته بود برای همه سؤال بود که بالاخره چه دختری را انتخاب خواهد کرد.
استاد محقق بارها از این گفته که مهمترین عامل پیوند دهنده شما علم و دانش بوده!
بله و جالب است بدانید خیلی از افراد وقتی به خانه ما قدم میگذارند از اینکه همه جا مملو از کتاب و کارتنهای انباشته شده از کاغذ است تعجب میکنند، شاید اگر هر دو ما تا این اندازه عاشق دنیای کتاب نبودیم به مشکل برمی خوردیم. این سبک زندگی را خیلیها نمیپسندند ولی من عاشق آن هستم. اتفاقاً همین هشتم آذرماه زندگی مشترکمان 55 ساله شد.
جالب است، در صحبت هایتان گاهی همسرتان استاد محقق را استاد صدا میکنید و گاهی هم مهدی! در خانه هم اینقدر رسمی ایشان را خطاب میکنید؟
نه، گاهی استاد میگویم، گاهی هم بابا، وقتی هم پیش دیگران از او صحبت میکنم میگویم مهدی و ایشان هم اغلب من را با خانم یا نوشین خانم صدا میکند.
ازدواج با مردی فرهنگی را انتخاب کردید تا بلکه از نقل مکانهای خانه پدری در امان باشید، با این حال کمتر از دو سال بعد از ازدواج تان ساکن کانادا شدید!
حتی در ابتدا شرط کرده بودم که همیشه ایران زندگی کنیم اما شرایط به گونهای پیش رفت که سفر پشت سفر پیش آمد. اتفاقاً سفر سه سالهمان به کانادا برایم خیلی پربار بود، استاد مشغول تدریس بود و من هم به تحصیلم تا مقطع دکترا ادامه دادم. حقوق مهدی از دانشگاه تهران در آن چند سال جمع شد، حدود پنجاه هزار تومانی پسانداز کردیم که با همان زمینی که حالا خانهمان در آن است ، خریدیم. این سفرها ادامه پیدا کرد تا اینکه به ایران بازگشتیم و من به دانشگاه تهران رفتم و به تدریس کتابداری در دانشکده علوم تربیتی مشغول شدم. بعد از آن هم کتابخانه دانشکده ادبیات را سر و سامان دادم و دوباره تا زمان بازنشسته شدنم در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ماندم.
تقریباً از همان اوایل در شورا حضور داشتید؟
حدود یک سال بعد از تولد شورا من هم به جمع، که افرادی همچون زنده یاد توران میرهادی در آن بودند، پیوستم. عاشق آن محیط و آدمهایش بودم، افرادی بسیار جدی و ساده که ردپای هیچ عقده و حسادتی در آنها نبود، جالب است که اغلب آنها هم ایثارگر بودند و تسلط بسیاری به فرهنگ ایران و غرب داشتند. بیاغراق تمام جلساتی که از همان ابتدا در شورا برگزار میشد همچون دانشگاهی بسیار آموزنده بود و حتم دارم به همین دلیل است که طی این سالها برقرار مانده است.
در شرایطی که تشکلها و انجمنهای خصوصی در کشور ما از حمایت چندانی برخوردار نیستند شورا چطور توانست تنها بر مبنای فعالیتهای داوطلبانه به حیات خود ادامه بدهد؟
مهمترین نکتهاش در داوطلبانه بودن فعالیتهای آن است، از سویی نحوه مدیریت شورا هم از ابتدا به گونهای بود که خبری از رئیس و ریاست داشتن در آن نبود. تنها سمتی که برای آن در نظر گرفته شد عنوان دبیری است که آن هم تنها برای امضای نامه هاست. من وقتی دبیری شورا را تحویل گرفتم که شانزده سالی از عمر آن میگذشت.
شانزده سالگی شورا همزمان با وقوع انقلاب بود، دورهای که مدارسی همچون فرهاد تعطیل شدند، در اداره شورا مشکلی پیش نیامد؟
در آن دوران شاهد کنار گذاشتن برخی از بهترین مدیران فرهنگی- آموزشی بودیم که از جمله آنها میتوان به توران میرهادی و برخی دیگر از مدیرانی اشاره کرد که مدارس خاصی همچون فرهاد را اداره میکردند. متأسفانه این تصور بود که هر کسی به رژیم قبلی مرتبط بوده بد است و باید کنار گذاشته شود. خانم میرهادی بیکار شده بود و از بخت شورا، دیگر تمام وقتش را صرف آن کرد، سال 58 هم پیشنهاد دایر کردن فرهنگنامه را مطرح کرد و شاهد وقوع اتفاقی بزرگ در حوزه کتاب شدیم، آنقدر خوشفکر و خلاق بود که موفق به جذب افراد بسیاری به شورا و فرهنگنامه کودک و نوجوان شد. جالب است بدانید اساسنامه شورا از ابتدا تا به امروز تغییر نکرده، چراکه بنای آن بدرستی گذاشته شد و همه اعضا هم به آن پایبند ماندند. نگاه زنده یاد میرهادی به نحوه مدیریت به هیچ وجه از بالا به پایین نبود. شما همین حالا هم به شورا مراجعه کنید میبینید که همه تصمیم گیریها به شکل زنجیره وار انجام میشود و خبری از دستور و فرمایش نیست. برای همه اعضا کار در شورا و فرهنگنامه ارزشی بزرگ است.
به واسطه همین نگاه بود که شاهد تولد خانه کتابدار و فرهنگنامه از دل شورا بودیم؟
فرهنگنامه سال 58 و خانه کتابدار هم سال 83 از بدنه شورا متولد شدهاند، جالب است بدانید که شورای کتاب کودک از سال 43 در دفتر بینالمللی کتاب هم عضو شد و این اتفاق مهمی برای آن به شمار آمد. این عضویت منجر به ارتباط دائمی ما با جهان و از سویی تثبیتمان در مجامع بینالمللی شد، بیاغراق شورا یکی از بهترین شعبههای ملی «ibby» است. از دهه 60 به بعد شاهد تولد نهادهای متعددی از دل شورا بودهایم و میتوان حداقل بیست نهاد فرهنگی را از فرزندان آن دانست.
جایگاه فعلی شورا در این دفتر کجاست؟
دفتر بینالمللی کتاب 79 عضو دارد که ما هم یکی از آنها هستیم، امکان چنین مقایسهای وجود ندارد چراکه به هر حال برخی شعبههای این دفتر در کشورهای دیگر از حمایتهای دولتی و حکومتی برخوردار هستند. هرچند که اعتقادی به چنین مقایسههایی ندارم و معتقدم تشکلهای مرتبط با این دفتر بینالمللی همگی در راستای رشد و توسعه ادبیات باکیفیت برای بچهها کار میکنند.
با توجه به تجربه سالها فعالیت در این عرصه فکر میکنید هنوز هم باید برای ضرورت درک جایگاه ادبیات در نظام آموزشی بجنگید یا متولیان آموزش و پرورش بالاخره پی به این مسأله بردهاند؟
متأسفانه هنوز هم اهالی کتاب و ادبیات باید تلاش کنند تا بلکه شاهد تغییراتی در نگاه مسئولان آموزش و پرورش باشیم. مصداق آن را هم میتوان در بیتوجهی به تجهیز کتابخانه مدارس دید! اگر خواهان سنجش میزان توجه به ادبیات در نظام آموزشی کشوری هستید میتوانید به این توجه کنید که در آن سرزمین مطالعه و حتی آثار تألیفی چه جایگاهی دارد. متأسفانه مسئولان آموزش و پرورش فوقالعاده به بحث کتابهای غیردرسی بیتوجه هستند.
کار انتشار فرهنگنامه به کجا رسیده؟
سال گذشته جلد هفدهم فرهنگنامه کودک و نوجوان رونمایی شد و امیدوارم با مشکلاتی که در بحث کاغذ و مسائل اقتصادی روبهرو شدهایم تا پایان سال قادر به انتشار هجدهمین جلد آن باشیم.خوشبختانه طی این سالها در قالب برگزاری کنسرت یا نمایشگاههای نقاشی و… از کمکهای مادی و معنوی بسیاری از هنرمندان برخوردار شدهایم که از جدیدترین آنها میتوان به کنسرت بزرگ سودابه سالم و مستند «توران خانم» ساخته رخشان بنی اعتماد و مجتبی میرتهماسب اشاره کنم. ساخت این مستند و اکران آن اتفاق بزرگی بود که منجر به معرفی هر چه بیشتر داخلی و حتی بینالمللی شورای کتاب و فرهنگنامه شد.
انتشار این فرهنگنامه تا چند جلد ادامه پیدا خواهد کرد؟
از ابتدا قرار انتشار آن تا 25 جلد گذاشته شده، هماکنون کار به روی جلد هجدهم به پایان رسیده و همکاران فرهنگنامه مشغول کار به روی جلدهای 19 و 20 آن هستند. در شرایط فعلی باید بپذیریم که فرهنگنامه کتاب گرانی است که هرکسی توانایی خرید آن را ندارد، از همین رو به حمایت دولت و سازمانهایی که کاری از عهدهشان برمیآید احتیاج است. با اینکه فرهنگنامه هنوز جایی در آموزش و پرورش ندارد اما سال گذشته کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برای یک هزار مجموعهاش دست به خرید فرهنگنامه زد، همراهی کتابخانهها تنها راهی است که با توجه به شرایط اقتصادی میتوان از طریق آن به دسترسی کودکان و نوجوانان به این فرهنگنامه امیدوار شد.
ارسال دیدگاه