عزتی‌پاک: قرار نیست همیشه از شرارت بنویسیم/ نوجوانان، مخاطبان هوشمند ادبیات هستند

نویسنده رمان «باغ‌های همیشه بهار» درباره نوشتن پیرامون ائمه معصومین (علیهم‌السلام) می‌گوید: قرار نیست همیشه از شرور و شرارت بگوییم، این سوی میدان هم معرکه‌ای است.

به گزارش کودک پرس،علی‌اصغر عزتی‌پاک با رمان نوجوان «باغ‌های همیشه بهار» که سال گذشته از سوی نشر سوره مهر منتشر شد، روایتی از زندگی امام محمد باقر (علیه‌السلام) از زبان اصحاب را برای خواننده نوجوان بازگو می‌کند. رمانی که وقتی آن را دست می‌گیرید، احساس می‌کنید تنها نوجوان‌ها نیستند که باید آن را بخوانند؛ بلکه اثری است که تجلی صفات پسندیده امام پنجم در آن مشهود است و خواننده بزرگسال هم به این صفات نیاز دارد و با خواندن آن می‌تواند بازتابی از آن را در روح خود احساس کند.

به بهانه این کتاب، پای صحبت‌های این نویسنده نشستیم. او بر این باور نیست که به پایان عصر ادبیات و رمان رسیده‌ایم و معتقد است که «هرگاه انسان از خلق زیبایی خسته شد، از ادبیات هم عبور خواهد کرد». او نوشتن برای نوجوانان را یک تکلیف می‌داند و معتقد است در قهرمان‌سازی برا‌ی نوجوانان کم‌کاری صورت گرفته است. نظرات او درباره ادبیات و داستان دینی نیز که همواره چالش برانگیز بوده هم جالب توجه است.

در ادامه مشروح این گفت‌وگو را که در یک عصر گرم تابستانی صورت گرفته را می‌خوانید.

 

 

 

*نمی‌توان ادبیاتی که دغدغه دین دارد را نادیده گرفت

با این سوال می‌خواهم شروع کنم که در داستان مفهوم «داستان دینی» معنا دارد یا اینکه چنین مفهومی از اساس وجود ندارد و داستان، داستان است و دینی و غیردینی ندارد؟

به نظرم ماجرای داستان دینی و داستان غیردینی تبدیل به ماجرای اول مرغ بود یا تخم‌مرغ شده است! یعنی تبدیل به معما شده و حالاحالاها انگار باید درباره‌اش بحث شود. اما مسئله این است که شما نمی‌توانید نوعی از ادبیات را که دغدغه‌ دین دارد را نادیده بگیرید. بالاخره یک شاخه از ادبیات در دنیا هست که مسئله‌اش امور مرتبط با دین و مسائل ماورایی است. زندگی یک روحانی دینی، احکام دین، ارزش‌های ملهم از باورهای الهی مانند ایثار و مفاهیمی از این دست که با تکیه بر باورها و عقاید دینی ظهور می‌یابند، می‌توانند یک اثر را دینی کنند.

این شاخه از ادبیات که دل‌مشغولی آن دین است را هیچکس نمی‌تواند انکار کند. همچنین آثار ادبی بزرگی وجود دارد که شخصیت‌هایش با تکیه بر باورهای دینی به رشد می‌رسند و یا به باورهای دینی پشت می‌کنند و از نظر نویسنده به قهقرا می‌روند. این‌ها هر چه باشند به نظرم می‌توان به راحتی اسم ادبیات دینی هم روی‌شان گذاشت. اما این به آن معنی نیست که تا امری دینی و قدسی وارد داستان می‌شود، بشود به آن گفت داستان دینی. خیر. صرف ورود خدا و پیامبر خدا (صلی‌الله علیه و آله و سلم) به یک اثر ادبی نمی‌تواند داستان دینی به آن اطلاق کرد. ای‌بسا کسانی با استفاده از همین ظهورات داستانی ضددینی نوشته‌اند. نمونه‌هایش بسیار است.

 

اما اگر الان من بخواهم موضع خودم را بگویم، به نشانه‌ها برمی‌گردم. نویسنده‌ مسلمان یا معتقد به امر متعالی، نشانه‌هایی در اثرش می‌گنجاند که منشأ امور را به خدا برمی‌گرداند در نهایت، البته با نگاه همراه با تسلیم به قدرت آن منشأ، و آدم غیرمتدین طوری نشانه‌ها را در اثرش می‌چیند که برداشت خواننده و خوانش منتقد هدایت شود به سمتی که لزوما منشأ خیر برای انسان و هستی قائل نباشد. این تفاوت یک اثر ملهم از آموزه‌های دینی با غیر آن است. اصلا گاه می‌بینیم که نویسنده‌هایی هم هستند که قصد نوشتن داستان با این گرایش‌ها را نداشته‌اند، اما چون نگاه‌شان به عالم موحدانه بوده، ناخودآگاه اثرشان چنین رویکردی پیدا کرده. به نظرم این خالص‌ترین نوع ادبیاتی است که به آن ادبیات دینی می‌گوییم. اما گذشته از هر چیز، ادبیات، ادبیات است. یعنی در کلیت خودش قابل خوانش و تاویل و تفسیر است. این است که گاه می‌بینیم خوانشی که از اثری که با رویکرد مسلمانی نوشته شده، کاملا برخلاف قصد و غرض نویسنده‌اش بوده و همینطور برعکس. یعنی کسی خواسته داستانی با گرایش‌های غیرموحدانه بنویسد، اما از کارش خوانشی عمیقا دینی شده است.

دلیل این امر، همان‌طور که گفتم، ظرفیت ادبیات است و سازوکار خودارجاعش که گاه نویسنده‌ اثر را هم فریب می‌دهد. این همان چیزی است که این سال‌ها بهش «مرگ مولف» می‌گویند و اثر منفک از موثّر. اما به هر روی، این‌طور هم نیست که نشود به اثر ادبی مهمیز زد. بله، می‌شود. ولی خب آن‌وقت مخاطب هوشمند ادبیات را ناامید می‌کنیم با قطعیتی که به اثر داده‌ایم. حالا به این مشکلات اضافه کنید مواجهه‌ مخاطبین از کشورها و فرهنگ‌های مختلف و بیگانه از هم با یک اثر ادبی. حتما در این مواقع اتفاقاتی می‌افتد در خوانش که روح نویسنده هم از تصورش حتی ناتوان است. از این رو فکر می‌کنم در کنار تمام این بحث‌ها، خیلی چیزها هم دست مولف نیست واقعا. ادبیات کار خودش را می‌کند.

 

*در ساحت امام تخیل اتفاق نیفتاده است

خیلی خب. حالا با این نگاه و حواشی‌اش، داستان شما با عنوان «باغ‌های همیشه بهار» که راجع به یک شخصیت برجسته دینی است، داستان دینی محسوب می‌شود یا نه؟

اینجا البته ماجرا فرق دارد. چون من در «باغ‌های همیشه‌بهار» داستان به معنای داستان به عنوان کار خلاقه ننوشته‌ام. در این کار چارچوبی قبلی وجود داشته که من چیزهایی هم حول آن تنیده‌ام. یعنی این‌که اخباری از زندگی امام محمد باقر (علیه‌السلام) در تواریخ و روایات شیعی بوده و من آمده‌ام با این مصالح بخشی از زندگی آن بزرگ را در چهارچوبی داستانی روایت کرده‌ام. بله؛ تخیل هم دارد این اثر؛ اما درباره‌ی شخص امام‌ باقر صرفا به اخبار بسنده شده. تخیل در منطقه‌الفراغ، به قول علما، اتفاق افتاده است و نه در ساحت شخص امام.

 

*داستان را برای نوجوانان پرتب‌وتاب کرده‌ام!

ولی بخش کمی هم نیست که شما در مورد شخصیت‌های فرعی ماجرا تخیل کرده‌اید؟

بله تخیل کرده‌ام. منظورم این است که کار خلاقه به معنای مطلق نیست که همه چیز آن برآمده از خیال نویسنده باشد. به معنایی می‌توان گفت من هم شرح حال نوشته‌ام؛ ولی در قالبی متفاوت. یعنی به جای این‌که یک تاریخ صرف از زندگانی این شخصت ارائه کنم، آمده‌ام با سامان دادن روایتی داستانی حول برخی از یاران حضرت، داستان را برای نوجوانان پرتب‌وتاب کرده‌ام! به زعم خودم تعلیق و چالش به آن اضافه کرده‌ام. مثلا آدم‌هایی با وضعیت‌های بغرنج وارد داستان کرده‌ام – که البته این وضعیت ریشه در واقعیت زندگی این اشخاص دارد – تا به این وسیله داستان برای خواننده جذاب باشد. بنابراین «باغ‌های همیشه‌بهار» داستان به معنای خلاقه‌اش نیست.

 

*رفتار من در این کتاب آن‌قدر دموکراتیک نبوده!

من زندگی داستانی یک شخیت برجسته دینی را نوشته‌ام و سعی کرده‌ام نشانه‌های خودم را برای بزرگداشت این آدم در داستان بگنجانم؛ نشانه‌هایی از رفتارهای اصلاح‌گرانه‌ی او به انسان و زندگی و غایت وجود و… ولی این‌ها تلاش‌های من بوده، اما این‌که حاصل کار چه از آب درآمده، باید مخاطب قضاوت کند. یعنی می‌خواهم به حرف اول خودم بازگردم که گفتم همه چیز دست داستان‌نویس نیست، و خوانش مخاطب مهم است. من تلاش خودم را کرده‌ام تا شیب داستان به سمتی باشد که این شخصیتِ محوری کتابم قداست پیدا کند و پس از اینکه مخاطب داستان را تمام می‌کند، به قدسی بودن این آدم به نحوی معترف شود. حالا اگر حسام آبنوس نامی بیاید داستان را بخواند و بگوید اتفاقا من برداشتی خلاف مقصود شما کردم، این ماجرای دیگری است و مشخص می‌شود که متن، کار دیگر کرده و من مولّف را شکست داده. اما همین‌جا می‌گویم که رفتار من در این کتاب این‌قدر دموکراتیک نبوده. چون حتماً نمی‌خواستم به معنی خاص کلمه ادبیاتی که قابل خوانش‌های متعدد باشد خلق کنم. من درصدد خلق متنی هدفمند بودم و نشانه‌های لازم را هم برایش تعریف کرده‌ام تا کار از دستم در نرود.

 

*از یک شخصیت متعالی، باری به هر جهت نمی‌توان حرف زد

شما برای نوجوانان داستان نوشته‌اید، اما به نظر می‌رسد مخاطب خود را دست‌ بالا گرفته‌اید. چقدر این مخاطب برای شما اهمیت داشت و چقدر نوشتن برای او جدی بود که سعی کردید ساده با او روبه‌رو نشوید؟

ببینید یک اصل هست اینجا که منِ نویسنده در این اثر می‌خواهم از یک شخصیت متعالی سخن بگویم. شخصا سال‌ها است به نتیجه‌ای رسیده‌ام که وقتی می‌خواهیم از یک شخصیت متعالی حرف بزنیم، باری به هرجهت نمی‌شود از او حرف زد؛ با هر زبان و روایتی نمی‌توان از او نوشت و سراغش رفت. متن و روایت و زبان و دیگر اجزای اثر هم باید هم راستا با موضوع فاخر باشد و دمِ دستی نباشد. نویسنده باید بالاترین حد توانش را بکار گیرد. من هم سعی کردم چون آدم اصلی داستانم انسانی متعالی است، و باورمندان به این شخص که خودم جزو آنها هستم، برای ایشان جایگاه بالا و والایی قائلند، وقتی سراغش می‌روم با زبان و روایتی فاخر سراغش بروم. این شد که روایت داستان و زبانش، از حدی که معمولا داستان‌های نوجوان در آن قرار می‌گیرند،کمی جهش پیدا کرد.

 

پس احترام به شخصیت اصلی موجب شده که با داستانی کمی متفاوت روبه‌رو باشیم؟

بله؛ البته اندکی هم کهن بودن داستان در این رویکرد تاثیر داشت. نوشتن درباره امامان برای آدمی که امروز دارد در ایران زندگی می‌کند کار خیلی سختی است. ببینید در نظر گرفتن آن برهه تاریخی، بوم و برِ خاص، باورهای رایج آن زمان و مسائل امروز و … سبب می‌شود خواهی‌نخواهی کار ویژه از آب دربیاید و خودبخود اوج بگیرد.

 

*به مخاطب توجه داشتم

یعنی به این خاطر نبوده که بخواهید سطح مخاطب را ارتقا دهید!

قطعا به مخاطب توجه داشتم. من در ذهنم یک نوجوان نوعی دارم که مدام با او حرف می‌زنم و برایش قصه تعریف می‌کنم. اما خب تلاش می‌کنم اقتضائات مقام موضوع را هم حفظ کنم. این برایم مهم است. مثلا وقتی می‌بینم ترجمه قرآن برای نوجوان‌ها یا کودکان و… منتشر می‌شود، عصبانی می‌شوم. به نظرم نباید این اتفاق بیفتد. چون این کتاب با آن زبان و روایت و با آن شکل و شمایل نازل شده و لابد صلاح هم همان بوده. به نظرم باید ابهت و مرتبت بالای کار را در نظر بگیریم. این کارها به زعم من کاستن از مرتبت قرآن است. خدا این‌طور خواسته. باقی را دیگر نمی‌فهمم.

درباره‌ی روایت داستان امام باقر (علیه‌السلام) فکر کردم عیبی ندارد مخاطب نوجوان کتاب کمی به زحمت بیفتد؛ یک‌جورهایی حتی احساسم این بود که اصلا این زحمت برای فهم امام لازم است. بالاخره وقتی قرار است از امام محمد باقر (علیه‌السلام) حرف زده شود، با زبان کوچه و بازار و نثر و نگاه ژورنالیستی نمی‌توان درباره‌اش گفت‌وگو کرد. نکته‌ی دیگر هم این‌که به نظرم این زبان و این شکل روایت، به القای کهن بودن داستان کمک کرده، و اثر را برای مخاطبش باورپذیر کرده.

 

*نوجوانان مخاطبان فعال و هوشمند ادبیات هستند

«نفس بلند»، «موج فرشته» و با دو کتابی هم که کانون از شما منتشر کرده با نام‌های «می‌مانم پشت در»‌ و «باغ کیانوش»، به همراه این اثر شما پنج کتاب برای مخاطب کودک و نوجوان دارید! اگر قرار باشد این‌طور فکر کنیم که نوشتن برای نوجوان کار جدی‌ای نیست، بگویید چرا چنین اتفاقی افتاده است؟ آیا برای نوجوان نوشتن آسان‌تر است یا شما نگاه خاصی به این گروه از مخاطبین دارید؟ حتما اگر به‌جای نوشتن برای نوجوانان در حوزه‌ی بزرگسالان نوشته بودید، امروز به اندازه‌ی نویسنده‌های هم‌سن و سال‌تان کار بزرگسال داشتید، نه فقط دو اثر بزرگسال.

ادبیات کودک و نوجوان چنانکه در دنیا، در ایران نیز بازار پرتب‌وتابی دارد. نوجوانان مخاطبین فعال و هوشمند ادبیات هستند و اثری را که به دلشان بنشیند، بر تمام کتاب‌خوان‌های جهان تحمیل می‌کنند. کتاب برای‌شان کارکرد کتاب دارد و می‌خوانند تا مواجهه‌های دیگران را با زندگی و هستی تجربه کنند. واقعا دوست‌داشتنی هستند. آنان کتاب‌خوارند. به همین خاطر می‌بینی کتابی را در عرض چند ماه به چاپ چهل و پنجاه می‌رسانند. و چه کسی است که بدش بیاید از این اتفاق؟

 

*کتاب نوشتن برای نوجوان مهم و جدی است

درباره‌ی جدی بودن و نبودنش هم همین‌قدر بگویم که اگر سن نوجوانی در رشد و شکل‌گیری شخصیت ما انسان‌ها تعیین‌کننده هست، پس کتاب نوشتن برای این سن هم مهم و جدی است. و اگر نیست، که خب نیست. اما هست! و عموم ما هم اگر کتابی را در سنین نوجوانی خوانده‌ایم و ازش تاثیر گرفته‌ایم، آن کتاب را تا آخر زندگی‌مان گرامی می‌داریم. آن را با خودمان می‌کشیم می‌بریم حتی به حوزه‌ی ادبیات بزرگسال. این‌ها نشانه‌های مهمی هستند از اهمیت کار برای نوجوانان. من آروزیم است آدم‌هایی که در سنین نوجوانی هستند، با من ارتباط بگیرند و کتابم را بخوانند. مثلا این اتفاق تا حدودی درباره‌ی «باغ کیانوش» افتاده و این کتاب در این سال‌ها بیش از سی و دو هزار نسخه فروخته؛ در بازار کتاب ایران. خب این اتفاق برای من مهم است. و خوشحالم که همچنان دارد خوانده می‌شود.

 

*ژانر نوجوان در دنیا نویسنده‌های گردن کلفتی دارد

دقیقا همین‌طور است. من خودم رمان «هوشمندان سیاره اوراک» خانم فریبا کلهر را سال‌های در ابتدای نوجوانی خواندم ولی هنوز با من است.

این ژانر در دنیا نویسنده‌های گردن کلفتی دارد. علاوه بر ادبیات، سینمای این گروه از مخاطبین هم دنیا را گرفته است و ما چقدر لذت برده‌ایم از این دست کارها در این سال‌ها. ماها که بزرگسالیم و مواجهه‌مان از جنس دیگری است. حالا شاید عده‌ای هم باشند که نپسندند این ادبیات را. خب نپسندند. اما به نظر من دلیلش این است که بخشی از این مخالفت‌ها به دلیل ناتوانی در خلق کار قابل احترام و ارزشمند برای این گروه سنی است.

ما داریم تلاش می‌کنیم که آن اتفاق روی دهد. من تاثیر «باغ کیانوش» را کم نمی‌بینم؛ الان هم تاثیر کتاب «باغ‌های همیشه بهار» را کم نمی‌دانم. مطمئنم خیلی‌ها با این کتاب برای اولین‌بار به شکل مفصل با امام محمد باقر (علیه‌السلام) خواهند شد. این بسیار ارزشمند است. خب من هم تلاش کرده‌ام این مواجهه، مواجهه‌ای محکم و جدی و ارزشمند باشد تا به اعتقادات این آدم‌ها آسیبی نرسد. حداقل امیدوارم این اتفاق افتاده باشد.

 

*وظیفه ما است برای نوجوانان قهرمان بسازیم

منظور من هم این بود که شما برای مخاطب نوجوان اهمیت قائل هستید در صورتی که بخشی از نویسندگان ما چنین نگاهی ندارند.

الان بسیار به این گروه از مخاطبین (نوجوانان) کتاب و ادبیات فکر می‌کنم. چون معتقدم پی‌ریزی شخصیت فرهنگی در این سن رقم می‌خورد. مواجهه‌ی آدم‌ها در این سن با کتاب، مواجهه‌ای همراه با احترام و بزرگداشت است. و کسانی هم که در این سنین به کتاب مراجعه می‌کنند به عنوان ابزار انتقال فرهنگ، آدم‌هایی فرهیخته هستند و فرهیخته خواهند ماند به نظرم. پس چطور می‌شود جدی‌شان نگرفت.

 

*افسارگسیختگی در بازار کتاب نوجوان را نمی‌فهمم

نکته‌ی دیگری که شاید بی‌جا نباشد این‌جا طرح کنم لزوم ساختن قهرمان برای نوجوانان است. آنان واقعا به دنبال قهرمان هستند. قهرمانان برای‌شان محترم و قابل اتکا هستند. پس وظیفه‌ی ما است که برای‌شان قهرمان بسازیم. اما این اتفاق تا به امروز کم‌تر در کشور ما رخ داده و این خیلی مهلک است. یعنی قهرمان‌های نوجوانان ما، قهرمان‌های داستانی منظورم است فعلا، قریب به اتفاق‌شان در خاکی نبالیده‌اند که آن‌ها بالیده‌اند. یعنی چی؟ یعنی که انگار خاکی که نوجوان ما ازش سر برآورده، توانایی قهرمان‌پروری ندارد. این اندوه‌بار و ناامیدکننده است. این قهرمانان امروزه از خاک کشورهایی نظیر آمریکا برای نوجوان ما صادر می‌شوند و این مسئله را القا می‌کنند که قهرمانی انگار فقط در آن‌جا شکل می‌گیرد. این بد است. میزان کارهای ترجمه و استقبالی که از این آثار می‌شود، گویای این مسائل هست.

من البته بارها گفته‌ام که با ترجمه مشکلی ندارم اما این افسارگسیختگی در بازار کتاب نوجوان را هم نمی‌فهمم. با این نگاه، این را ازمسئولیت‌ناشناسی نویسنده‌ی ایرانی می‌دانم که فکری برای بچه‌ها نکند و برای‌شان قهرمان خلق نکند. اساسا من فکر می‌کنم بخشی از روحیات غرغرویی که ما ایرانیان این سال‌ها دچارش شده‌ایم، و به جای کار و تلاش، منتظریم دیگران برای‌مان کار کنند، حاصل همین نداشتن قهرمان بومی در آثار ادبی و سینمایی است.

 

اگر این تصور برای‌مان در آثار ادبی و تصویری شکل می‌گرفت که تو هم به عنوان یک ایرانی می‌توانی قهرمان زندگی خودت و دیگران باشی، و این توانایی را داری که مشکلی را حل کنی، شاید وضعیت متفاوت بود امروز. برای درک این مشکل فقط بروید آثار نوجوانانی که دستی به قلم دارند و در خلوت خودشان می‌نویسند را ببینید؛ اسم اغلب شخصیت‌هاشان خارجی است. تو بگو مثلا «علی‌رضا» یا «کامران» نامی نمی‌تواند در ذهن او قهرمان باشد. «جیم»ها فقط برای او از این ظرفیت برخوردارند. البته که در این مشکل من شخص خودم را هم بی‌تقصیر نمی‌دانم. همه کم‌کاری کرده‌ایم.

 

*الان نوشتن برای نوجوانان تبدیل به تکلیف شده

در آمار و اطلاعاتی که در حوزه شعر و داستان کودک و نوجوان پس از انقلاب اسلامی ارائه می‌شود، گفته می‌شود که با رشد روبه‌رو بوده‌ایم. این را چطور ارزیابی می‌کنید؟

البته که اوضاع‌مان خیلی بهتر از سال‌های مثلا دهه‌ی هفتاد و هشتاد است. خیلی. ولی هنوز بازار دست نویسنده‌های خودمان نیست. امیدوارم متولیان امور به نویسنده‌ها و کتاب‌های ایرانی بهای بیشتری بدهند تا شاید کمی از آلام ما کاهش یابد. آموزش و پروش و نهادهایی مانند کانون پرورش فکری و تلویزیون در این میان مسئولند. ترویج آثار نویسنده‌های کشور باید وظیفه فرض شود. من احساس می‌کنم الان نوشتن برای نوجوانان تبدیل به تکلیف شده. حرکتی که سال‌های پیش کانون شروع کرده بود و متاسفانه آن را رها کرد، و با این کار رفتاری غیرمسئولانه از خورد بروز داد، بخشی از این ادای تلکیف بود. امیدواریم آقای شاه‌آبادی در انتشارات مدرسه دوباره این حرکت را کلید بزند؛ زیرا او شخصیت مسئولی است و توان این کار را دارد.

 

*تلاش کردم نویسنده به چشم نیاید

در نوشتن «باغ‌های همیشه بهار» به نظر می‌رسد که مخاطب را پای درس کلاس داستان‌نویسی قرار داده‌اید. هدف آموزش داستان‌نویسی بوده یا فکر می‌کنید مخاطب به این فکر نمی‌کند؟

نه. تمام تلاشم را کردم که فنون قصه‌گویی در کار دیده نشود، و قصه راحت خوانده شود. این داستان سه شخصیت دارد که هرکدام بخشی از ماجراهای زندگی امام را روایت می‌کنند تا از میان انبوه وقایع مذکور، شخصیت و چهره‌ی کامل‌تری از امام محمد باقر (علیه‌السلام) بیرون بیاید. واقعا تمام تلاشم را کردم تا نویسنده و نویسندگی به چشم نیاید.

 

 

*قرار نیست همیشه از شرارت بگوییم

معمولا وقتی صحبت از معصومین می‌شود بحث خطوط قرمز مطرح است. چقدر این خطوط قرمز مانع بود، و یا شاید هم اصلا به کمک‌تان آمد؟

من با این مسئله کنار آمده بودم. به هر حال این اشخاص قداست دارند، و باید مقتضیات موضوع مراعات می‌شد. سعی کردم با وضعیت موجود کنار بیایم و جذابیت‌های همین وضعیت را نشان دهم و از این کار لذت بردم. یعنی آنقدر درگیر این ماجرا نبودم که خطوط قرمز را درنوردم یا برعکس!

من مدت‌هاست به این موضوع فکر می‌کنم که آیا می‌شود راجع به یک انسان پاک و پاکیزه قصه نوشت و طرح و توطئه چید؟ نتیجه‌ای که گرفتم این بود؛ بله! دیدم اصلا این خودش یک موقعیت است یک انسان، بسیار پاک و بسیار سفید است. یک‌جورهایی عدم تعادل است خودش! نزدیک شدن به چنین شخصیتی و بعد پرداختن به مشکلات او در برخورد با سیاهی‌ها و بدی‌ها و تماشای نوع و نحوه‌ی غلبه بر ای موانع خود داستانی است جذّاب. قرار نیست همیشه از شرور و شرارت بگوییم. این سوی میدان هم معرکه‌ای است.

 

این در داستان در می‌آید؟

بله در می‌آید. همان شخصیت در می‌آید.

 

*مدینه فاضله باید یک‌جایی خودش را نشان دهد

گفته می‌شود که داستان باید شخصیت خاکستری داشته باشد و شخصیت سفید باید رگه‌های سیاه داشته باشد.

اطرافیان امام به خاطر آموزه‌های او پاک هستند و این همان عدم تعادل در داستان است. سوال ما این‌طور ایجاد شده چطور چنین چیزی ممکن است؟ و آیا امکان وقوع دارد؟ ما داستانی می‌نویسیم که به این سوال‌ها پاسخ مثبت می‌دهد. و این چرایی و چگونگی، خود همان تعلیق و خلق انتظار برای درک و دریافت چرایی‌ها و چگونگی‌هاست. بله می‌شود. حالا بگذریم از اصل این قضیه که چه کسی گفته که باید فلان‌طور باشد؟ اگر قرار باشد همه گوش به فرمان این دستورها باشیم، پس آن‌وقت باید دامن خلاقیت را جمع کنیم و برویم پی کارمان.

در نگاه ما، انسان‌ها یک جا باید از رذائل پاک شوند. آیا مدینه‌ی فاضله‌ای که همیشه آرمان انسان بوده یک حرف فضایی است یا می‌تواند بالاخره یک جایی خودش را نشان دهد و بوقوع بپیوندد؟ در نظر ما این آرمان امکان وقوعی که دارد هیچ، بلکه واقع هم خواهد شد. بالاتر از این؛ حتا اگر چنین اعتقادی هم نداشتیم، باز در قصه می‌شد خلقش کرد به عنوان یک جهان ممکن. من فکر می‌کنم این یک موقعیت فوق‌العاده برای یک قصه‌ی جذاب است. نویسنده‌ی حرفه‌ای هیچ‌گاه از چنین موقعیتی نمی‌گذرد؛ اگر گیرش بیاید. خلاصه این‌که امام خاکستری نداریم ما. اصلا آدم خاکستری نمی‌تواند امام باشد. امام نور است و سفید و پاک. من هم سعیم را می‌کنم فرصت‌های این نگاه را پیدا کنم و ظرفیت‌هایش را و طبق آن بنویسم. خیلی هم راحتم با این نگاه. و اصلا دوستش دارم. البته که این برای زمانی است که درباره‌ی امام می‌نویسم. داستان دیگران البته چیز دیگری است که خواهد آمد.

 

*من ادای دین کردم و معامله نکردم

آنهایی که داستان حول شخصیت ائمه می‌نویسند معمولا یک معامله‌ای می‌کنند. شما معامله‌ای کردید؟

من ادای دین کردم و معامله نکردم.

 

منتظر عطای آنها نیستید؟

احساس می‌کنم که به اندازه کافی برخودار شده‌ام. همیشه منتظر بودم که کاری برای یکی از ائمه انجام دهم. «موج فرشته» را نوشته بودم ولی دوست داشتم کاری که بیشتر خودم را ذیل این نگاه ببرم تا اینکه آقای نویسنده‌ی ارجمند آقای مصطفی خُرامان پیشنهاد این کار را به من کرد و من هم بدون معطلی پذیرفتم! اینجا جایی نبود که ناز کنیم.

 

*سعی کردم در چندلایه قصه بگویم

ویژگی روایت این کتاب کجاست؟

در این داستان راوی‌ها یا نوجوان هستند یا دارند با نوجوان‌ها گفت‌وگو می‌کنند. نکته‌ی دیگر هم این که سعی کردم روایتم سروشکلی داستانی داشته باشد و در چند لایه قصه بگویم. با این ترفند به دنبال نگه داشتن خواننده و کشاندنش به دنبال شخصت‌های قصه بودم.

 

غیر از شخصیت جابر انصاری و جابر جعفی، باقی تخیلی هستند؟

شخصیت عطا اول تخیلی بود ولی من در پژوهش‌هایم با چنین شخصیتی در تاریخ آشنا شدم و سعی کردم از ظرفیت‌هایش استفاده کنم.

 

*ادبیات آلام بشر را بی‌شک تسکین خواهد داد

فکر می‌کنید داستان قرار است بشر را نجات دهد؟

ادبیات آلام بشر را اگر درمان نکند، بی‌شک تسکین خواهد داد و این کارکرد اندکی نیست. انسان در طول تاریخ دردهای خود را به زبانی بیان کرده‌اند که کم‌کم عنوان ادبیات به خود گرفته. ادبیات کارکردش این بوده که هم خود نویسنده و شاعر را به نحوی آرام کرده و هم دیگرانی را که هم‌درد او بوده‌اند. نمی‌دانم؛ شاید این خود نجات است.

 

*تا انسان هست، ادبیات هست

برخی می‌گویند امروز از ادبیات عبور کردیم و روبه‌رو چیزی نیست. نظر شما در این مورد چیست؟

هر وقت انسان توانست از نغمه‌سازی دست بکشد، و واگویه‌های خلوتش را در قالبی زیبا و ساختارمند برای بیان قصد و منظوری نامصرّح توانست کنار بگذارد، دیگر نیازی به این دست امور ندارد. هر گاه انسان از خلق زیبایی خسته شد، از ادبیات هم عبور خواهد کرد. این اتفاق‌ها نخواهد افتاد. تا انسان هست، ادبیات هست. این دو همزاد هم هستند.

 

 

 

 

منبع: فارس