کمک تماشاگران یک نمایش برای زنده ماندن یک کودک کارتنخواب
تماشاگران نمایش «یک دقیقه و سیزده ثانیه» در اعتراض به حرکت ناشایست بیمارستان و مطالبه هزینه هشتصد هزارتومانی از مادر نوزاد کارتنخواب خیابان نوفللوشاتو را مسدود کردند.
به گزارش کودک پرس ، نمایش «یک دقیقه و سیزده ثانیه» به کارگردانی شهرام گیلآبادی در شب دوم اجرا (جمعه 1 تیرماه) میزبان تعداد زیادی از مخاطبان و اعضای جمعیت طلوع بینشانها بود.
در پایان نمایش یکی از اعضای جمعیت طلوع بینشانها با نشان دادن عکس کودکی دوماه به نام ماهان گفت: ماهان دیروز از زندان ورامین با مادر آزاد شده، دیشب او را به بیمارستان بریدم تب داشته، گفتند باید در سی سی یو بستری شود و مبلغ 800 هزار تومان باید به حساب بیمارستان واریز کنید اما ما این پول را نتوانستیم فراهم کنیم.
وی ادامه داد: ما به اینجا آمدهایم و نمایش نگاه میکنیم در حالی که بیرون از اینجا میلیونها نفر نمایش همدیگر را نگاه میکنند اما هیچ کاری برای هم نمیکنند. چطور میتوان داستان ماهان را در یک دقیقه و سیزده ثانیه بیان کرد؟ بیرون از اینجا کودکانی هستند که برای هزینه دارو و درمان خود نیاز به 50 هزار تومان پول دارند. داستانی که امروز بیان میشود مربوط به 20، 30 و 40 سال پیش است در حالی که داستان ماهان مربوط به همین شب گذشته است.
این عضو جمعیت طلوع بینشانها بیان کرد: همین الان خبر رسید که مادرش از ترس فرار کرده و ماهان در سی سی یو مانده است و او را تحویل بهزیستی خواهند داد. ماهان فرزند یک معتاد مثل من است. ماهان فرزند یک فرد آسیبدیده اجتماعی است که همه ما درباره آن حرف میزنیم اما هیچ کس درباره آسیبزنندگان اجتماعی حرف نمیزند. امام حسین برای زدن در دهان آسیبزننده اجتماعی زمان خودش حرکت کرد و ما نشستیم و تماشا میکنیم. باز هم بنشینیم و درباره آسیبزنندههای اجتماعی حرف بزنیم و فیلم بسازیم و بنویسیم؟ حتی اگر همین تعداد افراد داخل سالن دست به کار شویم دیگر آسیبزننده اجتماعی وجود نخواهد داشت.
در ادامه زن جوانی از بین جمعیت بلند شد و با معرفی خودش گفت: من یک پسر بچه 13 ساله دارم. من سر چهارراه بودم، کار میکردم و هیچ کس مرا ندید. همه شما از کنار من رد میشدید مرا نگاه میکردید از من خرید میکردید اما مرا نمیدیدید؛ چرا؟ پس این چشمها برای چیست؟ برای اینکه ببینیم، درک کنیم، همیدگر را بفهمیم. انقدر مرا ندیدید که چشمم عفونت کرد. یک روز یک نفر مرا دید اما دیر بود، چشمم را درآوردند زیرا دیگر هیچ کاری نمیشد انجام داد. باز هم خدا را شکر میکنم که عفونت بیشتر پیشرفت نکرد و به مغزم نرسید. لطفا ما را ببینید.
پس از آن مرد دیگری برخاست و گفت: ما واقعا دیده نمیشویم الان بیش از 200 معتاد بهبودیافته در اینجا حضور دارند. من 40 سال کارتن خواب بودم. بعد از 56 سال سن آمدهام در تئاتر تا دیده شوم. دوستم در کنار من از دنیا رفت، کمک خواستم اما هیچ کس نه تنها به من کمک نکرد بلکه مورد ضرب و شتم قرار گرفتم. چرا فکر میکنید معتاد باید مجرم شناخته شود در حالی که هیچیک از ما نمیخواستیم که معتاد باشیم. من از تک تک شما میترسم چون هیچ یک از شما کمکی به من نمیکنید. چرا فکر میکنید معتاد آدم نیست؟ بیش از 200 معتاد در کنار شما نشستهاند اما شما نمیتوانید آنها را تشخیص دهید. آنها هم انسان هستند، بهبود یافتهاند. میشود زندگی کرد اما نمیگذارید. چرا میگویند معتاد نمیتواند زندگی کند؟ چرا به معتاد اعتنا نمیکنند؟ من یک روزی دبیر ورز بودم اما امروز هیچ کس به من اعتنا نمیکند به دلیل اینکه یک روزی معتاد بودهام.
در ادامه دختر جوانی با معرفی خودش گفت: من 17 سال مصرفکننده مواد مخدر بودم زیرا هیچ کس به من توجه نکرد، به دلیل اینکه هر وقت میخواستم حرفی بزنم همه میگفتند هیس، هیچی نگو. به حرفهای من گوش نکردند، مواد مصرف میکردم تا دردهایم آرام شود زیرا هیچ کس به دردهای من گوش نکرد. مواد مصرف میکردم چون عروسک نداشتم و دلم میخواست عروسک داشته باشم. دلم میخواست یک نفر با من حرف بزند اما هیچ کس با من حرف نزد.
وی در حالی که فریاد میزد، ادامه داد: از 12 سالگی کار کردم تا بتوانم پول موادم را تامین کنم. هیچ کس حرف مرا گوش نکرد، همه بی تفاوت از کنار من رد شدند اما هیچ کس حرف مرا نشیند. دلم میخواست حرف بزنم و بگویم من هم هستم، من هم آدمم. خواهش میکنم نسبت به ما بیتفاوت نباشید. زمانی که به مدرسه میرفتم مرا کتک میزدند و من با لباسهای خاکی به خانه برمیگشتم. کودکی که امروز در بیمارستان بستری است میخواهد مورد توجه باشد. خواهش میکنم بیتفاوت نباشید. همین.
پس از آن پسر جوانی گفت: من 5 سال کارتنخوابی کردم. طوری زندگی میکردم که همه آدمها از من منزجر بودند. مواد مخدر با من کاری کرده بود که احساس و عاطفه و همه چیز را از من گرفته بود. من 5 سال دور از خانواده بودم. روزی که برف سنگینی باریده بود به قدری هوا سرد بود که دستم حس نداشت زنگ خانه را بزنم و به مادرم بگویم دارم از سرما میمیرم، در را باز کن داخل خانه بیایم. به سختی زنگ در را زدم، مادرم آیفون را برداشت و گفت محمدرضا برای من مرده است، پسری به نام محمدرضا ندارم. مادرم گفت اگر به جای تو سگ زاییده بودم، بهتر بود. این حرف برایم خیلی دردناک بود.
وی افزود: پس از آن به دنبال پاکی رفتم و با کسانی دمخور شدم که مثل خودم بودند و خدا را شکر از آن منجلاب بیرون آمدم، از خدا میخواهم لبم دیگر هیچ وقت به مواد مخدر نخورد. از صمیم قلب آرزو میکنم که لب هیچ دختر و پسر جوانی به مواد مخدر نخورد. فقط از خدا میخواهم هیچ کس را با مواد مخدر امتحان نکند. این طلوع بینشانها که متعلق به ما کارتنخوابهاست بزرگترین کمک را به من کرد. فقط از خدا میخواهم هیچ وقت با مواد مخدر مرا امتحان نکند. هیچ کدام از آدمهای عادی که اینجا هستند حرفهای مرا نمیفهمند چون هیچ وقت مثل من نبودند.
این معتاد بهبودیافته در پایان گفت: من هر نوع ماده مخدری که تصور کنید مصرف کردم. اما دیگر نمی خواهم، نمیخواهم مادرم در سجاده نماز مرگ فرزندش را از خدا بخواهد.
منبع: آنا
ارسال دیدگاه