انتقاد فیلمنامهنویس سریال «هیات مدیره» از نبودن سریالی برای گروه سنی نوجوان!
علی خودسیانی فعال عرصه سیما در بخش سریالنویسی از فقدان سریالهایی برای قشر نوجوان انتقاد کرد.
به گزارش کودک پرس ، علی خودسیانی کارنامه پرباری در سریال نویسی در سیما دارد و در قسمت دوم بازگویی خاطراتش به نوعی آسیب شناسی در حوزه سریال سازی در سیما خواهیم رسید. در این قسمت خاطرات تولید سریالهای پرمخاطبی نظیر دنیای شیرین، دنیای شیرین دریا و تولدی دیگر را مرور کردیم.
*ماجرای ورود به تلویزیون را بفرمایید.
بعد از آنکه کار بعد از یک نمایش در جشنواره جایزه بگیرد و مطرح شود و اسمش روی زبانها بیفتد، آقای مهرداد ضیائی که الان بازیگر تئاتر است و بازیگر بسیار دوست داشتنی و اصفهانی هم هست و سال قبلتر هم در نمایش کابوس برای من بازی کرده بود. در یک جشنواره دانشجویی در اصفهان که ما آن را تحریم کردیم و نرفتیم و او هم نتوانست برود آنجا و همگی از اصفهان برگشتیم. گفت من برای کلاس بازیگری خودم یک متن می خواهم. آن موقع هم استاد مهمانشان آقای بهروز بقایی بود. «بعد از یک نمایش» را گرفت و خواند. بعد رفت سر کلاس بقایی و آن را اجرا کرد و آقای بقایی گفته بود که این متن برای چه کسی است و گفته بود برای یکی از بچه های این دانشکده است و آقای بقایی من را در دانشکده، وقتی رفته بودیم ناهار بخوریم، دید.
آقای بهروز بقایی که آن زمان سریال همسران از وی پخش میشد صدا زد: علی جان! علی! بیا اینجا. من خوشحال شدم. آقای بهروز بقایی استاد مهمان بچهها بود و فکر میکنم تربیت حس تدریس میکرد. من را صدا زد و من رفتم. ایشان بلند شد، دست داد و گفت که من متن شما را خواندم و خیلی خوشم آمد، خیلی خوب بود، الان آقای بیرنگ سریال همسران را کار میکند، برای متن کمک میخواهد، میآیی تلویزیون بنویسی؟ آن موقع ما تئاتری بودیم و خیلی برایمان کار کردن در تلویزیون …. . گفت: علی جان اشتباه نکن، خیلی خوب است، وارد می شوی؟ آقای بیژن بیرنگ آدم گنده ای است.
آقای رسام هم آدم بزرگی است، با اینها باشی برایت خوب است. من گفتم که همسران فیلمنامه نمی خواهد یک موقعیت می خواهد و موقعیت را به این دیالوگ ها بدهند راحت می توانند بگویند آن موقع من قبول نکردم که حتی ملاقاتی هم با آقای بیرنگ داشته باشم .تا اینکه ماجرای جشنواره گذشت و همسران هم تمام شد و فکر کنم یکی دو سال بعد از آن ماجرا آقای بقایی من را دید و گفت من میخواهم یک کاری را با آقای بیرنگ انجام بدهم و کارگردانی کنم و دوست دارم تو بنویسی.گفتم: من اصلا برای تلویزیون تا حالا ننوشتم.گفت: تو این همه نوشتی یک جلسه بیا و با آقای بیرنگ صحبت کن. قرار گذاشتیم و رفتیم پیش آقای بیرنگ و او یک طرحی داشت، توضیح داد و گفت: ما یک طرحی داریم و قرار است در این سریالمان بگوییم که هر قفلی بیش از یک کلید دارد و یک گروه تحقیقاتی داشتند.
آقای دکتر جلالی سرپرست محققان بودند. کارهای تحقیقی را او انجام میداد، گفتم: باشه موضوع بدهید. یک موضوع دادند و رفتم در خوابگاه و یک شبه نوشتم. براساس ایدههایی که خود آقای بیرنگ کرده بود، یک قسمت نوشتم و دادم یکی از بچه ها برایم پاک نویس کرد و پولش را دادیم. فکر میکنم پانصد تومان یا دویست تومان دستمزد پاک نویس دادم. چون خودم اگر میخواستم پاک نویس کنم کلا عوض میکردم و از طریق آقای بقایی فرستادیم برای آقای بیرنگ.
بعد از چند روز آقای بقایی تماس گرفت و گفت که متن را خواندند و بیا و قرار گذاشتیم در میدان هفت تیر فکر میکنم دفتر آقای منوچهر محمدی بود. چون آن موقع داشتند برنامهای را برای شبکه تهران کار میکردند که آقای اصغر توسلی آن موقع مجری بودند و با ما آنجا قرار گذاشتند. من نمیدانم چه ساعتی قرار داشتیم ولی من یک الی دو دقیقه زودتر رفتم آنجا و گفتم که با آقای بیرنگ کار دارم. گفتند هنوز نیامدند و پنج دقیقه که گذشت و او نیامد.
من از دفتر بیرون آمدم و سر قرار نرفتم. چندین بار با خوابگاه تماس گرفتند، یا از طریق آقای بقایی پیام می فرستادند که بیا اینجا و من گفتم با من بدقولی کردند و من نمی رفتم، تا اینکه یک روز در خوابگاه خواب بودیم که دیدم یک نفری در زد و گفت که علی با تو کار دارند و در باز شد و یک آدم درشت و ضمخت با موهای بلند و آویزان گفت بیا بریم پایین. ایشان آقای مسعود شاهمحمدی بود و من را سوار فولکسی کردند از این ماشین هایی که من خیلی به آن ارادت دارم و در خیلی از کارهایم سعی می کنم این فولکس را بیاورم که ادای دینی بشود به آن ماجرا و دیدم یک آدم درشت هیکلی هم آوردند آنجا گفتند تو چرا حرف متوجه نمی شوی چرا نمی آیی سر قرار که بعدا فهمیدم ایشان مهران رسام هستند. ما رفتیم دفترشان و من به آقای بیرنگ گفتم من از چیزی که خیلی بدم می آید بدقولی است و ترجیح می دهم با افراد بدقول اصلا کار نکنم و گفت باشد و من قول میدهم که از این به بعد دیگر بدقولی نکنم. صحبت کردیم و گفت: فلان قسمت را حذف کن و بقیه اش خوب است.
قرار شد که با هم همکاری کنیم و قرارداد هم با آقای رسام ببندیم. من نمیدانستم سبک قرارداد چگونه است و اولین کارم در تلویزیون بود. آن موقع پنج هزار تومان، ده هزار تومان میگرفتم و پایان نامه مینوشتم و برای تلویزیون کار نکرده بودم، برای رادیو کار کرده بودم. متنی شانزده هزار تومان و بعد هم رسیده بود به سی و پنج هزار تومان. دچار نگرانی هم بودم، چون داشتم ازدواج میکردم و چند روز گذشت و من یکی دو قسمت دیگر نوشتم و گفتند که بیا قرارداد ببند.
گفتند که چرا نمینویسی؟ گفتم: من باید خانه بگیرم و نمیتوانم در خوابگاه کار کنم و میخواهم ازدواج کنم. همان موقع آقای رسام مسعود(شاهمحمدی) را صدا زد و گفت: تو چقدر اجاره میدهی؟ گفت: ماهی سی تومان. گفت: چقدر خرجتان است؟ گفت: ماهی شصت تومان هم خرجمان است. گفت: ماهی نود و پنج تومان مشکل تو را حل می کند؟ گفتم: گِردش کنیم ماهی صد هزار تومان. به مدت یکسال قرار داد بستم که نوعی دیگر را برایشان بنویسم اولین کار تلویزیونی من بود برای شبکه تهران که اولین برنامه نمایشی شبکه تهران هم بود. زمان مدیریت بسیار هوشمندانه و موفق آقای مفید که مدیر شبکه تهران بودند. قرارداد بستیم و من درگیر اثباب کشی شدیم و کار نکردم. در آن زمان آقای مسعود شاهمحمدی که دستیار کارگردان بود او هم چندتا متن نوشت، بعد یک نفر دیگر هم به عنوان نویسنده اضافه شده بود به نام آقای برهانی .ایشان هم متن نوشت و با آنها قرارداد بسته بودند. دانه ای ده هزار تومان.
مهران (رسام) من را صدا زد که علی تو چرا نمی نویسی و سرماه شد و من باید صد هزار تومان می گرفتم صد هزار تومان را به من دادند و بعد گفتند که چرا کار نمیکنی؟ گفتم من که درگیر بودم و گفتند که پس دانه ای قرار داد ببندیم و گفتم نه من قرارداد ماهیانه دارم. گفت قراردادت کو و نشانش دادم و گرفت پاره کرد . گفت این قرارداد فسخ است دانه ای ده تومان می خواهی بنویس نمی خواهی ننویس و من گفتم باشه، اشکالی ندارد من مینویسم. چون باید سی تومان به من می داد و یک ماه گذشته بود و من صد تومان گرفته بودم و قرارداد را عوض کرد و با هر متنی ده تومان قرار داد نوشت و خیلی هم به نفع من شد چون در سه ماه هشتاد قسمت از آن سریال را نوشتم و هشتصد هزار تومان گرفتم در صورتی که باید سیصد هزار تومان میگرفتم.
هشتاد قسمت من نوشتم چون کلش صد و هشتاد قسمت بود و یک تعداد بیشتری هم آقای مسعود شاهمحمدی نوشته بود و تیتراژی که آمد نوشته بود نویسندگان مسعود شاهمحمدی، علی خودسیانی. چون شاهمحمدی دستیار کارگردان بود و در دفتر آنها هم کار میکرد اسم او بالاتر رفت. سری بعدی دوباره آقای بهروز بقایی من را صدا زدند. در یک کافی شاپ در میدان فردوسی با هم قرار گذاشتیم. گفت: می خواهم یک کاری برای کودکان انجام بدهم و این را میخواهم برایم بنویسی، آقای بیرنگ هم خیلی موافق هستند که تو بنویسی. قبول کردم و طرحش را نوشتم و دادم و اوکی شد و رسید به مرحله قرارداد. گفتم: من شرط دارم، به آقای مهران رسام گفتم که اولا هیچ اسمی کنار اسم من نخورد و همه قسمت ها را خودم بنویسم و دوما این که هیچ اسمی بالاتر از اسم من نخورد. قبول کردند و قرارداد مالی را بستیم و شد «دنیای شیرین» که در همان خانه سبز دکور زده بودیم و کار میکردیم. سریال که تمام شد، با استقبال مواجه شد و همان فرمت را گفتند که می خواهیم ببریم شهرستان کار کنیم.
پیشنهاد آقای بیرنگ و آقای رسام بود که برویم شمال و رفتیم شمال و تقریبا همان ترکیب بچهها و دو تا خانواده را آنجا پیاده کردیم که شد «دنیای شیرین دریا».
*سریال پرمخاطب و خاطره انگیز «تولدی دیگر» چگونه ساخته شد؟
قبل از دنیای شیرین دریا یا بعد از آن آقای بیرنگ گفت که بیا کاری بسازیم برای شبکه تهران، از این سریالهای خیابان خلوت کن. یک طرح سه خطی به من دادند که من بعدا فهمیدم که یکی از آن منابع فیلمی هندی بوده. تمساح می آید صورت شخصیت زن داستان را میخورد و یک فیلم آمریکایی که یک زنی پرستار بچهها می شود به نام اشک ها و لبخندها. یک ترکیبی از این دو به من دادند و من دیدم که خیلی جذاب و گیراست. آقای بیرنگ اصرار داشت که هر قسمتی، یک قصه باشد یعنی موقعیت ثابت باشد و هر قسمتی یک قصه باشد. گفتم: نه این قصه باید ادامه دار باشد و پیوسته برود جلو و به توافق نرسیدیم.
گفت: اگر این طوری که من میگویم بنویسی؛ بنویس وگرنه نمی خواهد بنویسی. گفتم: نمینویسم. برای اینکه ماجرای آن باید ادامه دار باشد. آنها رفتند با محمود طالبیان و رامبد جوان برای نوشتن آن سریال قرارداد بستند. حدودا یک سال از آن ماجرا گذشت و فکر میکنم درگیر همان دنیای شیرین دریا بودم یا رفته بودم با آقای جودی داشتم کار میکردیم. دوباره مرا صدا زدند و گفتند که بیست روز فرصت داری متن این سریال را تحویل تلویزیون دهیم وگرنه چک و سفته ای که دادیم را اجرا میگذارند و بیچاره میشویم. گفتم: مگر رامبد نمینوشت؟ گفتند: نه آنها هشت قسمت فیلمنامه نوشتند و دادیم تلویزیون و رد شده، الان بیست قسمت فیلمنامه میخواهیم که بدهیم تلویزیون و از دِین تلویزیون در بیاییم.
چون آن موقع مثل الان بابت قراردادی که می بستند چک و سفته میگرفتند. گفت: بیست قسمت به ما فیلمنامه بده و بیست شب فرصت داری. قرارداد بستم دو میلیون تومان. یعنی هر قسمت صد تومان و رفتم چهار پنج کیلو کالباس گرفتم و با یکی دو بسته نان باگت. رفتم به منزل و خانم و بچه ام را فرستادم اصفهان خانه مادرش. گفتم بیست روز به من مرخصی بدهید و من بیست شب نشستم و تولدی دیگر را نوشتم. شرط هم گذاشتم که همان طوری که من میخواهم مینویسم. آقای بیرنگ گفت: هر طور که میخواهی بنویس. من هم قول میدهم که اصلا نخوانم. ما میخواهیم این را بدهیم به تلویزیون و از زیر تعهدش در بیاییم، اصلا قرار نیست ساخته بشود. بیست قسمت نوشتم و راس زمان مقرر بردم تحویل دادم.
بدون اینکه بخوانند بسته بندی کردند و فرستادند تلویزیون و پنج شش ماه گذشت و یکی از دوستان دانشکده ما به نام آقای قربان نجفی که الان بازیگر سینما و تئاتر است، گفتند که علی طرحی که نوشته بودی و برایم تعریف کرد، اصغر توسلی تهیه کنندگی میکند و من هم رفتم برای تست بازیگری. گفتم که امکان ندارد. زنگ زدم به آقای رسام و گفتم تولدی دیگر را دارند کار میکنند. آنها پیگیر شدند. از طرف شبکه گفتند که شما که نمیخواستید کارگردانی کنید و بسازید، آنها رفتند و گفتند که این حق مسلم ماست که این سریال را تهیه کنیم و تهیه کنندگی فیلم را گرفتند و بعد آقای داریوش فرهنگ به عنوان کارگردان انتخاب شد و اسمش هم فکر میکنم به پیشنهاد آقای داریوش فرهنگ بود.
شخصیت اصلی زن اسمش فروغ بود، اول خانم فریبا متخصص بود بعد شد لعیا زنگنه و بعد از این اتفاق تصمیم گرفتم من هم خودسوزی کنم تبدیل به رضا گلزار شوم. نمیدانم چگونه اینطوری شد. البته قرار نبود اینگونه ساخته بشود قرار بود همان بازیگر اصلی که لعیا زنگنه است گریم ماسک شود در قسمت اول و چهره اش آنقدر تغییر کند که قابل تشخیص نباشد، اما هر کسی میبیند انگار این آدم آشناست چون به هر حال نمی تواند، شاید چون نمی خواستند هزینه گریم کنند یا گریمور شاید تواناییش را نداشت، نمیدانم چه اتفاقی افتاد که به این نتیجه رسیدند که یک بازیگر دیگری بیاورند و بعد جراحی کنند و بشود یک بازیگر دیگر.
*قبول دارید که سریال خیابان خلوت کنی بود؟
بله چون از همان اول نیت آقای بیژن بیرنگ و آقای رسام براین بود که خیابان خلوت کن باشد اما من این را اسمش را میگذارم گاف یا حفره. حفرههای کارگردانی اذیت میکرد بخصوص عوض شدن بازیگر که خیلی ها هم نقد داشتند روی این ماجرا، اگر این نبود باورپذیریش برای مخاطب بیشتر بود، اما خیابان خلوت کن بود.
*آن زمان سریالهای خانوادگی شبکه یک روی بورس بود و از قضا شما هم دستی بر آتش داشتید؟
یکی از این تصویربردارهای عزیز دوست داشتنی که من خیلی دوستشان دارم آقای کاظمی در تلویزیون کار میکردند و در دفتر بیژن بیرنگ و رسام از تصویر بردارهای یک، فکر میکنم گروه آنها بودند در همسران و در دنیای شیرین دریا. او هر چند یک بار میگفت که آقای جودی میخواهد با شما حرف بزند و قرار بگذار. دیدم یواشکی میگوید. من ترسیدم که چرا دارد یواشکی میگوید. بعد به آقای بیرنگ گفتم که آقای جودی ظاهرا تهیه کننده است و میخواهد با ما قرار بگذارد. آقای بیرنگ گفتند که به نظر من هیچ پیشنهادی را رد نکن و اینطوری خوب نیست که فقط در لانسه ما باشی.
گفتم: چشم و اجازه گرفتم و رفتم دفتر آقای جودی که پیشنهاد دادند یک طرحی میخواهیم برای گروه خانواده شبکه یک. گفتند یک طرح خانوادگی درباره زن و شوهرها میخواهیم. من هم یک طرحی نوشتم به اسم ورود آقایان ممنوع. قصه یک زن وکیلی که تصمیم میگیرد که چون از شوهرش که نویسنده بود جدا می شد تصمیم میگیرد حق همه زن هایی که با شوهرهایشان مشکل دارند بگیرد، دفتری میزند که در این دفتر مردها حق ورود نداشتند و روی در می نوشت ورود آقایان ممنوع. تلویزیون مخالفت کرد و گفتند که اسمش را عوض کن، اسمش را عوض کردیم گذاشتیم سایهها. این سریال را برای بیست و شش قسمت برای ظهر برنامه خانواده قرار بود تولید شود نوشتم و آنها شروع کردند به ضبط کردن و آقای غلامرضا رمضانی کارگردان بود و بیست و شش قسمت گذشت، آن موقع آقای تخشید در گروه خانواده بودند آقای پورمحمدی هم مدیر گروه خانواده بود و گفتند که این سریال را ادامه دهید و به پنجاه و دو قسمت برسانید.
پس آن قسمت آخر را پخش نکنید و چهل و هفت هشت قسمت نوشتم و بعد سر انتخاب یکی از بازیگرها من از انتخابش خوشم نیامد. گفتم این بازیگر را دوست ندارم و دیگر نمی نویسم.
*کدام بازیگر؟
اسم بازیگر را نمیدانم ولی در آن سریال نقش شوهر نورا هاشمی را بازی میکرد و من این نقش را خیلی دوست داشتم. به غیر از آقای ناصر هاشمی که نقش نویسنده و نقش خودم را بازی میکرد، یک شخصیت جوانتر خودم بود و آن شخصیتی که شوهر نورا بود را دیدم و خوشم نیامد و نمیدانم شاید همان لجبازیهای خودم بود که گفتم من دیگر نمینویسم و این بازیگر را عوض کن. به آقای جودی گفتم یا این بازیگر را عوض کن یا من نمینویسم. او هم گفت: همان طور که من در کار تو دخالت نمیکنم، تو هم در کار کارگردان دخالت نمیکنم. میخواهی بنویس، میخواهی ننویس.
اما من حق ندارم که به کارگردان بگویم که این بازیگر را انتخاب کند یا نکند انتخاب آقای رمضانی است، من به انتخابش احترام میگذارم. فقط یک کاری بکن که این قصه تمام شود و پایان داشته باشد که ما مجبور نباشیم، یک نویسنده دیگر بیاوریم برای تو بد میشود. فکر کنم قسمت چهل و سوم یا چهارم بود که این حرف را به من زد و من خیلی ذوق زده شدم و خیلی خوشحال شدم، چون همان برخوردی که من توقع دارم با من داشته باشد با کارگردان هم دارد و دو دوزه بازی ندارد و پیشنهادش را پذیرفتم و قصه را در قسمت چهل و دوم بستم یعنی من چهل و دو قسمت فیلمنامه دادم که در پنجاه و دو قسمت تولید شد و پخش شد.
* سریالهای ظهر برنامه خانواده را خانمهای خانه دار میدیدند. الان بیست و اندی شبکه تلویزیون تا بعدازظهر برنامهایبرای خانم های خانه دار ندارند.
من فکر میکنم مخاطبین ما تکلیفشان با هیچ چیزی مشخص نیست. من بیش از اینکه برای خانواده و خانمها بخواهم بنویسم برای بچهها نوشتم. افتخار میکنم به این ماجرا که هنوز که هنوزه چندین سال دارد میگذرد و یکدفعه یک نویسندهای پیش من و میگوید من با دیدن دنیای شیرین یا دنیای شیرین دریا تصمیم گرفتم که نویسنده بشوم و خاطراتم را بنویسم. خیلی ها به این واسطه رفتند خبرنگار شدند و یکی از خبرنگارها به من گفت که من با دیدن دنیای شیرین تصمیم گرفتم که خبرنگار بشوم. متاسفانه شما یک سریالی را بگویید که برای گروه نوجوان ساخته شده باشد. برای خردسال تا دلتان بخواهد از این خالهها و عمهها آمدن در تلویزیون چون من فکر می کنم، تولیدش راحت باشد.
من زمانی مشاور رنگین کمان بودم در شبکه تهران که آقای مهیار مجیب قدم را هم خودم به عنوان کارگردان معرفی کردم. شاید خندهدار باشد دقیقه ای پانصد تومان پول فیلمنامه میگرفتند. متنی که اینها باید جلوی بچهها بازی کنند و یا بگویند یا اجرا کنند. یک بار هم در مصاحبه تلویزیونی روی آنتن زنده گفتم که وقتی این اتفاق می افتد که پول پیکی که می آید این متن را بگیرد و ببرد و به دست تهیه کننده برسد، بیشتر از پول دستمزدی است که به نویسنده می دهند. خب توقع دارید چه کسی حاضر باشد برای کودک و نوجوان متن بنویسد. ما برای کودک و نوجوان در راستای همان دنیای شیرین و دنیای شیرین دریا قرار بود دنیای شیرین جیران را بسازیم برای کودک و نوجوان که نشد و بعد یک سریالی برای خرم آبادی ها نوشتم به اسم حنارس. ده دوازده سال این طرح طول کشید تا اینکه یک شبکه ای پذیرفت، آقای دکتر حاتمی آن موقع در سیما فیلم بودند گفتند که بیار اینجا کار کنیم برای شبکه دو که شبکه کودک و نوجوان است رفتم نوشتم و سه چهار سال طول کشید و متن هی رفت و آمد ده تا ناظر کیفی عوض کرد.
حساب کنید در متن اولیه هنوز موبایل وارد زندگی روزمره مردم ایران نشده بود و زمانی که داشتم آن را بازنویسی می کردم مجبور شدم موبایل بگذارم در دست اینه.ا یعنی انقدر این فاصله زیاد شده بود از زمانیکه متن را و طرح را نوشتم تا زمانیکه به نتیجه رسید که مثلا فیلمنامه اش را بنویسیم . درست زمانی که قرار بود برویم دنبال تولید آن و این کار ساخته شود، به یکباره اسم شبکه دو عوض شد و شبکه کودک و نوجوان نشد شد شبکه خانواده و مدیران شبکه گفتند که ما این را کار نمی کنیم.
مگر اینکه آن دختر قصه شما بزرگتر باشد و قصه بچه ها نباشد و قصه ادامه دار باشد عین همین سریالهایی که الان دارد ساخته می شود. یک سریال بیست و شش قسمتی که من چهار سال خون و دل خوردم و عاشقانه نوشتم و دوستش دارم و فوقالعاده با افق رسانه همراه است ،با سیاست های رسانه و با هر سیاستی که قرار است در این مملکت پیاده شود هماهنگ است. احترام به بزرگتر و کارآفرینی دارد، مهاجرت معکوس دارد، توجه به نوجوانان دارد، یعنی مثل کارهایی را که انجام می دهم، سعی می کنم همه فاکتورها را در نظر بگیرم. منتهی ساخته نشد.
از آن طرف دادیم به شبکه دیگر .آن شبکه گفتند ما با این تهیه کننده کار نمی کنیم. یک تهیه کننده دیگر بیاید. آقای رسام را فرستادیم گفتند شروع کنید. یکدفعه تهیه کننده قبلی آمد گفت این کار کار من است و جلوی کار را گرفت .گفتم اصلا هر کسی بخواهد بسازد اهمیتی ندارد ، فقط بگذارید تولید بشود.
اصلا اسم ده تا تهیهکننده را بنویسید. اصلا بگذار اسم فلانی باشد پولش را تو بگیر، کما اینکه من پولی که برای این متن گرفتم برای هشت سال پیش است . گفتم من بقیه پولم را هم نمیخواهم، اصلا با من تسویه حساب کنید اما بگذارید این سریال ساخته بشود. چون وقتی مشمول مرور زمان می شود، قصه های ما عوض میشود و باید موضوعات جدیدی باید مطرح شود. زمانی که آقای دکتر حاتمی مدیر گروه خانواده بودند من مشاوره میدادم، من را دعوت کردند. یک گروه خیلی قدری بودند که من کوچکترینشان بودم، آقای عسگرپور بودند آقای علیرضا توانا بود، بنده و یکی دو نفر از بچه های داخل سازمان. آن زمان گفتند یک سریالی مثل سایه ها، یک سریال کم خرج می خواهیم.
آن موقع من طرح نیمکت را دادم که فوق العاده با استقبال مواجه شد. با آقای رحمانیان براساس دوستی و رفاقتی که با هم داشتیم دعوتش کردیم و آمد. با ذوق و شوق هم آمد و کار کردیم. چون خیلی نمایش تئاتری بو،د قرار بود ما پنجاه تا نمایش صحنه ای داشته باشیم منتهی با ضبط تلویزیونی کار کردیم و کار خوبی هم شد. اما در همان ماجرا یکباره کسی که اسمش را به عنوان تهیه کننده داده بودیم ، او به اتفاق دوست دیگری ما را دور زدند، همان بیست قسمت را که من نوشتم گفتند که تو وقت نمی کنی بنویسی و بگذار بچه هایی که برایت قصه را در می آورند آنها بنویسند و با ما تسویه حساب کردند و به ما چهار میلیون تومان پول دادند و گفتند که شما برو و بقیه اش را می دهیم اینها بنویسند .چون من دستمزد خودم را می گرفتم اما بچه های دیگر که می خواستند بنویسند یک چهارم من هم دستمزد نمی گرفتند و بعد از آن براساس همان تیپ کار مسافرخانه سعادت ساخته شد.
ارسال دیدگاه