سوله‌ای در بیابان‌های وان؛ اسارتگاه ۱۸۰دختر و پسر

۲ پسر نوجوان هنگام انتقال از آنکارا به استانبول با نقشه‌ای زیرکانه موفق به فرار شدند.

به گزارش کودک پرس ، سرگذشت محمدامین و امیرحسین تلخ و دردناک است. آنها ۲دانش‌آموز ۱۳و ۱۵ساله هستند که چند‌ماه پیش فریب جوانی افغان را خوردند و به امید پولدار شدن و رسیدن به زندگی رؤیایی تصمیم گرفتند راهی اروپا شوند.
هر دو بدون مشورت با خانواده‌هایشان در یکی از روزهای آذرماه با مرد افغان همراه شدند تا طبق برنامه با عبور از مرز به ترکیه و از آنجا به اروپا بروند اما همه‌‌چیز آنطور که تصور می‌کردند پیش نرفت. پسران نوجوان در ترکیه به قاچاقچیان انسان فروخته شدند، روزهای سخت و وحشتناکی را در سوله‌ای بزرگ زندانی بودند،

برای رسیدن به مقصد مجبور به بیشتر از 60 ساعت پیاده‌روی در میان برف‌ها، آن‌هم با یک جفت‌ دمپایی شدند و در نهایت نیز فهمیدند که قاچاقچیان آنها را گروگان گرفته و برای آزادی‌شان از خانواده‌هایشان پول می‌خواهند. اما آنها با نقشه‌ای حساب شده و با خوش‌شانسی زیاد توانستند از دام قاچاقچیان فرار کنند و پس از بیشتر از 2ماه دوری به آغوش خانواده‌هایشان بازگردند. روز گذشته آنها برای طرح شکایت از قاچاقچیان راهی دادسرای جنایی تهران شدند و این فرصت مناسبی بود تا در گفت‌وگو با خبرنگار همشهری از جزئیات روزهای سختی بگویند که بر آنها گذشت.

 

«وقتی در ترکیه بودیم، کاملا ناامید شده بودیم و باورمان نمی‌شد زنده بمانیم.» این نخستین جمله‌ای است که 2پسر نوجوان به زبان می‌آورند.

 

چه شد که به فکر رفتن به اروپا افتادید؟
امیرحسین:‌ فریب خوردیم. مجیب همکلاسی ما بود. او هم اهل افغانستان بود. با هم دوست بودیم و هر وقت مدرسه تعطیل می‌شد به ساختمان نیمه‌کاره‌ای می‌رفتیم که او در آنجا کار می‌کرد. در همین رفت‌وآمدها با جوانی به نام احمد که از همشهریانش بود، آشنا شدیم. او به ما وعده کار خوب و زندگی بهتر در ترکیه و اروپا را داد. می‌گفت وضع مالی‌تان از این‌رو به آن رو می‌شود و می‌توانید ماشین مدل بالا و خانه لوکس بخرید. من و محمدامین هم وسوسه شدیم و تصمیم گرفتیم همراه احمد به ترکیه برویم.

 

چرا به خانواده هایتان حرفی نزدید؟
امیرحسین: چون احمد به ما گفت به خانواده‌هایتان حرفی نزنید. می‌گفت آنها اگر متوجه شوند به شما اجازه رفتن نمی‌دهند. ما هم حرفی نزدیم و فقط با برداشتن مدارکمان از خانه بیرون رفتیم. پیش خود گفتیم وقتی به ترکیه رسیدیم به آنها زنگ می‌زنیم. نمی‌دانستیم که قرار است زندانی شویم.

 

چقدر برای رفتن به ترکیه به احمد پول دادید؟
اصلا پولی از ما نگرفت.

 

کی راه افتادید و کی به ترکیه رسیدید؟
امیرحسین: از تهران که دهم آذرماه حرکت کردیم، با یک خودروی سمند به همراه احمد و راننده تا ارومیه رفتیم. آنجا پیاده شدیم و سوار یک پرشیای سفیدرنگ شدیم و تا مرز رفتیم. بعد از آن شرایط سخت‌تر شد. هوای سرد و راه کوهستانی و صعب‌العبور پیش رویمان بود.

به ما گفتند کفش‌هایتان را در بیاورید چون باید پیاده‌روی کنیم. یک جفت دمپایی به ما دادند و گفتند با کفش نمی‌توانید از موانع عبور کنید. لب مرز که رسیدیم احمد به همراه چند نفر دیگر بود که به‌نظر می‌رسید ایرانی هستند. در میان برف با دمپایی پیاده رفتیم، چیزی حدود 64ساعت پیاده‌روی کردیم تا به یک کوه رسیدیم. همان موقع نظرم عوض شد و گفتم که می‌خواهیم به خانه برگردیم اما با اسلحه تهدیدمان می‌کردند و ما چاره‌ای جز سکوت نداشتیم.

 

بعد چه شد؟
محمد امین: بالای یک کوه رسیدیم و گفتند اینجا مرز ایران و ترکیه است. از آنجا ما را سوار یک ون کردند و دیگر چشمانمان را بستند. ما متوجه نشدیم کجا می‌رویم اما بعدا شنیدیم که ما را به بیابان‌هایی حوالی شهر وان ترکیه بردند. آنها ما را در یک سوله بزرگ زندانی کردند.

 

چند نفر داخل سوله بودند؟
امیرحسین: بیش از 100دختر و حدود 70تا 80‌ پسر. سوله مانند زندان بود. اتاق اتاق بود و هر اتاق 4یا 5متری بود. داخل هر اتاق چند نفر زندانی بودند. اغلب گروگان‌ها نوجوان و اهل افغانستان، پاکستان و کشورهای اطراف بودند.

 

چند روز آنجا زندانی بودید؟
امیر حسین: بیش از 55روز. افراد زیادی بودند که در آنجا نگهبانی می‌دادند و تمامشان مسلح به کلت و کلاش بودند.

 

در مدتی که زندانی بودید، وضعیت‌تان از نظر غذا و بهداشت چطور بود؟
امیرحسین: روزی یک تکه نان و مقداری آب غذای ما بود. وضعیت بهداشتی هم که هر2‌روز یک‌بار اجازه می‌دادند به دستشویی برویم و اگر موقعیت اورژانسی پیش می‌آمد مجبور می‌شدیم داخل سوله کارمان را انجام دهیم. حمام رفتن هم که تعطیل بود و در این مدت اصلا ما را به حمام نبردند. تنها این نبود آنها ما را شکنجه هم می‌دادند.

 

چرا؟
محمد امین: همه را کتک می‌زدند. هربار که حرف می‌زدم و بی‌تابی می‌کردم با مشت و لگد کتکم می‌زدند. شرایط خیلی بدی بود. دلم برای خانواده‌ام تنگ شده بود و آرزویم این بود که آزاد شوم و به خانه برگردم. حتی از ما در آن وضعیتی که کتکمان می‌زدند عکس می‌گرفتند تا برای خانواده‌هایمان بفرستند و از آنها اخاذی کنند.

 

از خانواده‌تان خبر نداشتید؟
امیرحسین: بعدا فهمیدم در زمانی که ما گروگانشان بودیم، با پدرم تماس گرفته‌اند و برای آزادی ما درخواست 50هزار دلار کرده‌اند. پدرم هم ماجرا را به پلیس خبر داده و مأموران برای پیدا کردن ما و آزادی‌مان وارد عمل شده بودند.

 

چه شد که آزاد شدید؟
امیرحسین: هر بار که گروه جدیدی از دختر و پسران فریب‌خورده‌ای مانند ما را به داخل سوله می‌آوردند چند نفر را با خود می‌بردند. بالاخره نوبت به من و محمد امین رسید. ما را سوار ماشین کردند و به آنکارا بردند. احمد و فردی دیگر همراهمان بودند. آنها تهدید کردند که اگر در بین راه خطایی از ما سر بزند، ماشه را می‌کشند و ما را به قتل می‌رسانند.

قرار بود ما را به استانبول ببرند. وقتی به ترمینال آنکارا رسیدیم، من به سرم زد که هر طور شده از دستشان فرار کنم. احمد کنار ما بود و فرد دیگر به‌دنبال اتوبوس بود تا هماهنگی‌های لازم را برای انتقال ما انجام دهد. با خود گفتم هرچه باداباد یا می‌میریم یا نجات پیدا می‌کنیم.

با اینکه می‌دانستم احمد مسلح است، شروع کردم به داد و فریاد. محمد امین ترسیده بود و احمد تهدید می‌کرد که اگر سکوت نکنم ما را می‌کشد. خوشبختانه چند نفر که آنها هم اهل افغانستان بودند متوجه شدند که ما را گروگان گرفته‌اند. چون مابقی ترکیه‌ای بودند و زبان ما را متوجه نمی‌شدند. همان افغان‌ها به کمک ما آمدند. احمد و همدستش با دیدن این صحنه قصد فرار داشتند که احمد را گیر انداختند.

 

بعد هم من، محمدامین و احمد را به خانه‌شان که چسبیده به ترمینال بود بردند. در آنجا از احمد اعتراف گرفتند و او گفت با یک باند بزرگ قاچاقچیان انسان کار می‌کند. او می‌گفت دختران و پسران را فریب می‌دهند و پس از زندانی‌کردن در سوله، طعمه‌هایشان را به افراد دیگر می‌فروشند تا هم از آنها بیگاری بکشند و سوءاستفاده کنند و هم با کشتن آنها اعضای بدنشان را بفروشند. احمد گفت ما را به فردی در استانبول به قیمت 400هزار لیر فروخته و قرار بوده ما را تحویل آن فرد بدهد.

خدا می‌داند که اگر ما را تحویل آن فرد می‌دادند چه بلایی سرمان می‌آمد. مردان افغان که نجاتمان داده بودند می‌خواستند ما را به سفارت ایران ببرند و احمد را هم تحویل بدهند اما او از غفلت آنها استفاده کرد و توانست از پنجره خانه آنها که طبقه چهارم بود فرار کند. اما نمی‌دانیم چطور فرار کرد و سالم ماند یا نه. فقط دیدیم که داخل اتاق نیست و پنجره‌ها هم باز است.

 

بعد چه شد؟
امیرحسین: بعد ما را تحویل سفارت دادند و به ایران برگشتیم حالا هم زنده ماندنمان را معجزه خدا می‌دانیم. آرزویمان این است که بقیه گروگان‌ها هم آزاد شوند و پلیس تمام اعضای این باند را دستگیر کند. اما می‌خواهم به همسن و سال‌های خودم هشدار بدهم که هرگز فریب وعده‌های رنگین افراد غریبه را نخورند و اگر قرار است کاری را انجام بدهند با خانواده‌هایشان مشورت کنند و آنها را در جریان قرار بدهند تا مانند ما دچار سرنوشتی وحشتناک نشوند. چراکه اگر ما از دست آنها فرار نمی‌کردیم خدا می‌داند که چه حادثه وحشتناکی در انتظارمان بود.

 

 

منبع: همشهری آنلاین