محبت کردن به فرزند
به گزارش کودک پرس
مجموعه احادیث محبت کردن به فرزند
قال رسول الله صلى الله علیه وآله:
احبوا الصبیان و ارحموهم و اذا وعدتموهم شیئا ففوا لهم فانهم لایدرون الا انکم ترزقونهم
رسول اکرم (ص): کودکان را دوست بدارید و به آنها مهربانی کنید و هرگاه به آنها وعده دادید، وفا کنید؛ زیرا آنها شما را روزی دهنده خود می دانند.
قال الامام الصادق(عَلَیْهِ السَّلامُ):
اِنَّ اللّهَ لَیَرحَمُ العَبدَ لِشِدَّةِ حُبِّهِ لِوَلَدِهِ ؛
بدون تردید ، خداوند بر بنده خود به خاطر شدّت محبّت به فرزندش ، رحم مىکند.(کافى ، جلد 6، ص50 )
پیامبراکرم(صلّی الله علیه و آله و سلم) می فرمایند:
أکرِموا أولادَکُم وَأَحسِنوا آدابَهُم یُغفَرلَکُم؛
فرزندان خود را کرامت کنید و با آداب نیکو با آن ها معاشرت نمایید تا آمرزیده شوید. (کزالعمال-جلد 16- ص 456 )
پیامبراکرم(صلّی الله علیه و آله و سلم) می فرمایند:
اَحِبُوا الصِّبیانَ وَ ارحَمُوهُم وَ اِذا وَعَدتُمُوهُم شَیئاً فَفُوالَهُم
کودکان را دوست بدارید و به ایشان مهر بورزید و چون به آنان وعده ای دادید،به وعده خود وفا کنید.
(کافى جلد 6- ص 49)
مهر ورزی به فرزندان
امام صادق علیه السلام فرمود:
قال موسی: یا رَبِّ: اَیُّ الاَعمالِ اَفضل عِندَکَ؟ قال: حُبُّ الاَطفال؛ فَاِنّی فَطرَتَهُم عَلی توحیدی،فَاِن اَمَتُّهُم اَدخَلتُهُم بِرَحمَتی جَنَّتیموسی
بن عمران عرض کرد:پرودگارا ! کدام عمل نزد تو برتر است؟ فرمود: دوست داشتن کودکان، زیرا فطرت آنان را بر توحید و یگانگی خود آفریدم و آگر آنان را بمیرانم با رحمتم داخل بهشت می گردانم.(مستدرک الوسائل- جلد 15)
محبت به فرزندان
امام صادق(علیه السلام) می فرماید:
اِنَّ اللهَ عَزّوَجَلّ یَرحَمُ الرَّجلَ لِشِدَّة حُبِّهِ لِوَلَدِهِ
خداوند مرد را به خاطر شدت محبت و دوستی فرزندش مورد رحمت خویش قرار می دهد.(وسائل الشیعه- جلد 15)
(اظهار محبت حضرت علی علیه السلام به حضرت زینب (سلام الله) و قمر بنی هاشم)
قیل:لَمّا کان العباس و زینب- ولدی علی- صغیربن قال، علیٌّ للعباس:قل: واحد،فقال واحد فقال: قل: اثنان،قال: استحیی اَن اَقُولَ بِاللّسانِ- الَّذی قُلتُ واحد- اثنان، فَقَبَّلَ عَلی عَینَیه، ثُمَّ التَفَتَ اِلی زینبَ- و کانَت عَلی یَسارِهِ و العَبّاسُ عَلی یمینِهِ- فقالت: یا اَتَباه، اَتِحُّبُّا؟ قالَ: نعم یا بُنی، اَولادنا اَکبادُنا،فَقالَت: یا اَبتَاه ، حُّبان لاَیجِتمَّعانِ فی قلب المؤمن: حُبُّ الله و حُبُّ الاَولادِ، وَ اِن کانَ لابُّدَلنا، فَالشَّفَقَةُ لَنا وَ الحبُّ لِهِبّ خالِصاً فازداد عَیُّ بِهِما حُباً
زمانی که عباس و زینب- دو فرزند علی علیه السلام- کودک بودند. روزی علی علیه السلام به فرزند خود عباس علیه السلام : فرزندم! بگو یک عباس علیه السلام: گفت: یک. حضرت فرمود: بگو:دو. عباس علیه السلام گفت: خجالت می کشم با زبانی که یک گفتم،دو بگویم.امام علیه السلام از عقل و هوش و درایت فرزند خود بسیار مسرور شد.چشمان فرزند خود را بوسید،آنگاه به زینب کبری که در طرف چپش قرار گرفته بود، نگاه کرد.زینب عرض کرد:پدر جان!آیا ما را دوست داری؟ امام فرمود: آری دخترم،فرزندانمان جگر گوشه هایمان هستند.زینب عرض کرد:پدر جان ! دو محبت است که با هم در قلب مومن جمع نگردد،”حب خدا” و “حب اولاد” و اگر از مهر ما گریزی نیست پس عطوفت و شفقت از آن ما و محبت خالصانه از آن خدا. این سبب شد که مهر و عاطفه علی علیه السلام به آن دو فزونی گیرد.(مستدرک الوسائل- جلد 15)
(محبت امام صادق علیه السلام به فرزند خود)
محمدبن مسعدة مصری گوید:
کان لجعفر بن محمّد ابنٌ یُحِبُّهُ حُبّاً شدیداً. فَقیلَ: ما بَلَغَ مِن حُبِّکَ لَهُ؟ قال: ما اَحَبُّ اَنَّ لی اِبناً آخر.فَیُنشِرُ لَهُ فی حُبّی
امام صادق علیه السلام پسری داشت که او را دوست می داشت،به آن حضرت عرض شد؟محبت شما نسبت به او چه اندازه است؟ فرمود:مهر من به او چنان است که دوست ندارم پسر دیگری داشته باشم که محبتم به او نیز تعلق پذیرد.(کتاب العیال- جلد 1)
(محبت امام کاظم به حضرت رضا علیه السلام)
مفضل بن عمر گوید:
دَخَلتُ عَلی أبی الحسن موسی بن جعفر علیه السلام وَ عَیٌّا اِبنُهُ فی حُجره،وَ هُوَ یُقَبّلُهُ، یَمَصُّ لِسانَهُ وَ یَضَعَفهُ عَلی عاتِقِه و یَضُمُّهُ اِلَیه و یقَوُل: باَبی اَنتَ ما اَطیَبُ ریحَکَ وَ اَطهَرُ خَلقَکَ وَ اَبیَنُ فَضلَکَ
بر امام موسی کاظم وارد شدم.دیدم ان حضرت فرزندش علی(بن موسی الرضا) را در دامان خود نشانده و او را می بوسد و زبانش را می مکد و گاه بر شانه اش می گذارد و گاه او را در آغوش می گیرد و می گوید: پدرم فدای تو باد! چه بوی خوشی دارد و چه اخلاق پاکیزه ای و چه روشن و آشکار است فضل و دانشت.(وسائل الشیعه-جلد18)
(محبت پیامبر به علی علیه السلام در کودکی)
حضرت علی علیه السلام:
شما قرابت مرا با پیامبر و منزلت مخصوصی که نزد آن حضرت داشتم به خوبی می دانید.کودکی خردسال بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا بر دامان خود می نشاند،در آغوشم می گرفت، به سینه خود می چسباند.گاه مرا در بستر خود می خوابانید، و از محبت و دوستی صورت خویش را بر صورت من می سایید و مرا به استشمام بو لطیف خود وا میداشت.برای من هرروز از سجایای پسندیده خود پرچمی می افراشت وامر می فرمود: عملاً از اخلاق آن حضرت پیروی کنم.(کودک- جلد1- ص 277)
(علاقه پیامبر به حسنین)
انس و عبدالله بن شبیه از پدرش نقل می کند:
اِنَّهُ دُعَیَ النَّبِیُّ ص إِلَى صَلَوة وَ الْحَسَنُ مُتَعِلِّقٌ بِهِ، فَوَضَعَهُ النَّبِیُّ فی مُقَابِلَ جَنْبِهِ وَ صَلَّى، فَلَمَّا سَجَدَ أَطَالَ السُّجُودَ، فَرَفَعْتُ رَأْسِی مِنْ بَینِ الْقَوْمِ فَإِذَا الْحَسَنُ عَلَى کِتِفِ رَسُولِ اللَّهِ فَلَمَّا سَلَّمَ قَالَ لَهُ الْقَوْمُ: یا رَسُولَ اللَّه: لَقَدْ سَجَدْتَ فِی صِلَاتِکَ هَذِهِ سَجْدَةً مَا کُنْتَ تَسْجُدُهَا کَأَنَّمَا یُوحَى إِلَیکَ فَقَالَ لَمْ یُوحَ إِلَیَّ وَ لَکِنَّ ابْنِی کَانَ عَلَى کِتِفِی، فَکَرِهْتُ أَنْ أُعَجِّلَهُ حَتَّى نَزَلَ
روزی پیامبر صلی الله علیه و آله اهنگ نماز کرد، در حالیکه امام حسن علیه السلام به آن حضرت آویزان بود رسول خدا، امام حسن را در مقابل خود بر زمین نهاد و شروع به نماز کرد. پس وقتی که به سجده رفت آن را طولانی نمود.راوی گوید: سر خود را از سجده برداشتم- تا ببینم چرا سجده پیامبر طولانی شده است؟ ناگاه چشمم به امام حسن افتاد که بر شانه پیامبر نشسته بود.هنگامی که آن حضرت سلام را گفت. مردم به آن حضرت عرض کردند:ای رسول خدا در این نماز سجده ای کردی که پیش از این چنین سجده ا ی نکرده بودی گویی بر شما وحی نازل می شد. پیامبر در پاسخ فرمود:بر من وحی نازل نشد.اما پسرم بر دوشم نشسته بود و دوست نداشتم که او را شتابزده کنم،صبر کردم تا این که از دوشم پایین آمد.(بحارالانوار- جلد 43)
عبدالله گوید:
کانَ النَبِیُّ اِذا صَلیّ وَ ثَبَ الحَسَنُ وَ الحُسَینُ عَلیَ ظَهرِهِ، فَاِذا،اَرادَ اَن یَجلِسَ قالَ بِیَدِهِ هکَذا عَلی ظَهرِهِ حَتیّ لا یَقَعانِ
هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله نماز می خواند امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام به پشت آن حضرت می پریدند. و هرگاه میخواست سر از سجده بردارد و بنشیند دست بر پشت خود می گذاشت تا آن دو نیفتند.(بحار الانوار- جلد 43)
(محبت پیامبر به کودکان)
ابو قتاده گوید:
اِنَّ النَّبِیَّ صَلیّ وَ هُوَ حامِلٌ اَمامَةَ بِنتِ زَینَب ، فَاذا رَکَعَ وَضَعَها، فَاذِا قامَ رَفعها
پیامبر نمازمی خواند در حالیکه امامه دختر زینب را در بغل گرفته بود و هرگاه میخواست به رکوع رود او را به زمین می گذاشت و هرگاه می خواست برخیزد بار دیگر او را بغل می گرفت.(کتاب العیال- جلد 1).
لیث بن سعد گوید:
اِنَّ النَبِیَّ کانَ یُصَلّی یَوماً فی رفِئَةٍ وَالحُسَینُ صغیرٌ بالقُرب مِنهُ فَکانَ النَبیُّ اِذا سَجَدَ جاءَ الحُسَین فَرَکَبَ ظَهرَهُ ثُمَّ حَرَّکَ رِجلَیهِ وَ قالَ: حَل حَل، فَلم یَزَل یَفعَلُ ذلِکَ حَتّی فَرَغَ النبُّی مِن صَلَوِتِه، فَقالَ یَهوُدِیٌّ: یا محمّد، اِنَکُّم لَتَفعَلوُنَ بالصِبّیانِ شَیئاً ما نَفعَلُهُ نَحنُ، فقالَ النبیُّ: اَمّا لوکنتم تؤمنون باللهِ وَ رَسُولِهِ لَرَحمتُم الصِبّیانَ قال: فَاِنّی اَومَنَ باللِه وِ بِرَسُولِهِ فَاَسَلَمَ لَمّا رأی کَرَمَهُ مَعَ عِظَمِ قَدرِهِ
روزی پیامبر با مردم نماز می خواند،امام حسین علیه السلام که کودکی خردسال بود،نزد آن حضرت نشسته بود و هرگاه پیامبر به سجده می رفت وی بر پشت پیامبر می نشست و دو پای خود را تکان می داد و می گفت: حل حل و هرگاه پیامبر می خواست سر از سجده بر دارد او را می گرفت و در کنار خود می نشاند،اما همین که به سجده می رفت بار دیگر امام حسین علیه السلام بر پشت آن حضرت قرار می گرفت و کلمات: حل حل را تکرار می کرد. تا اینکه آن حضرت از نماز فارغ شد یک یهودی “که نظاره گر مهربانی پیامبر صلی الله علیه و آله به حسین علیه السلام بود” به سخن درآمد و گفت: ای محمد!شما با فرزندان خود رفتاری میکنید که هرگز ما چنین نمیکنیم! پیامبر فرمود: اگر شما به خدا و رسول او ایمان داشتید بی تردید نسبت به فرزندان خود مهربان بودید.مرد یهودی گفت: پس من به خدا و رسول او ایمان می آورم، و اسلام آورد، زیرا مشاهده کرد که پیامبر با آن عظمت چگونه بزرگوارنه با کودکان رفتار می کند.(بحار الانوار- جلد 43)
محبت پیامبر به کودکان
ابو سعید گوید:
جاءَ الصَبِیُّ-قَدَ سَّماهُ،اِلی رَسُولِ اللهِ وَ هُوَ ساجِدٌ فَرَکِبَ عَلی ظَهرِهِ فَأَمسَکَهُ بِیَدِهِ ثُمَ قامَ وَ هُوَ عَلی ظَهِرِ ثُمَّ رَکَعَ ثُمَ اَرسَلَهُ فَذَهَبَ
روزی کودکی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله امد و در حالیکه آن حضرت در سجده بود،بی درنگ بر پشت پیامبر صلی الله علیه و آله نشست. آن حضرت از روی مهر و ملاطفت، او را نگه داشت و به همان حالت برخاست و هنوز کودک بر پشتش بود،سپس به رکوع رفت و پس از آن کودک را رها کرد و طفل از آن جا رفت.(کتاب العیال- جلد 1)
عایشه گوید:
قالَ لی رَسُولُ اللهِ اِغسلی وَجهَ اُسامة،فَنَظَر اِلَیَّ وَ اَنا اَنقیهِ، فَضَرَب یَدی ثُمَّ اَخَذَهُ فَغَسَلَ وَجهَهُ ثُمَّ قَبَّلَهُ
پیامبر به من فرمود: صورت اسامه را بشوی. سپس به من نگاهی افکند و من در حال تمیز کردن اسامه بودم، حضرت دست مرا کنار زد و خود از برخاست و صورت اسامه را شست و سپس او را بوسید.(کتاب العیال- جلد 1)
اسامة بن زید گوید:
کانَ نبّی الله صَلی الهُ عَلیه وَ آله لَیَأخُذَنی وَ یُقعِدُنی عَلی فَخذِهِ وَ یُقعِد الحَسنَ عَلی الاُخری ثُمَّ یَضُمّنُا، ثُمَّ تقُول:اللّهَّم ،ارحَمهُا، فَاِنّی اِرحَمهُا
گاهی می شد که رسول خدا مرا بر یک زانوی خود می نشاند و بر دیگری امام حسن را و هر دو ما را در آغوش می کشید،سپس می فرمود: خدایا! به این دو رحم کن، که من هر دو را دوست دارم.(کتاب العیال- جلد 1)
وَ کانَ رَسُولُ اللهِ یُؤتی بِالصَّبِیِّ الصَّغیِر لِیَدعُوَ لَهُ بِالبَرَکَةِ اَو یُسَمّیهِ، فَیَأخُذَهُ فَیَضُمُّهُ فی حِجِرهِ تَکَرِمَةً لِاَهلِهِ،فَرُبمَّا بالَ الصَبیّ عَلَیه فیصیح بعضُ مَن رآه حین یَبُول.فَیَقول: لا تزرموا بِالصَّبِیّ فَیَدَعُهُ حَتّی یَقضی بَولَهُ،ثُمَّ یَفرغَ لَهُ مِن دُعائِهِ او تَستَمینه وَ یَبلُغَ سرورَ اَهلِهِ فیه وَ لا یَرونَ اَنَّهُ تَأَذی بِبَولِ صَبِیّهِم،فَاِذا انصََرَفَواُ غَسَلَ ثَوبَهُ بَعدَهُ
گاهی نوزادی را خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله می آوردند تا آن حضرت، بر او دعا خیر کند،یا نامی برایش انتخاب نماید.آن حضرت برای تکریم پدر و مادر کودک را در آغوش می گرفت و گاه کودک در آغوش پیامبر صلی الله علیه و آله ادرار می کرد و برخی از کسانی که مشاهده ماجرا بودند برسر کودک فریاد می کشیدند. امّا حضرت می فرمود: ادرارش را قطع میکنید،و کودک را به حال خود می گذاشت تا ادرارش تمام شود.سپس برایش دعا می کرد. یا نامی برای او انتخاب می نمود وبدین ترتیب باعث سرور و شادی پدر و مادر طفل می گشت و آنها احساس نمی کردند که پیامبر از ادرار فرزندشان ناراحت است و آنگاه آنجا را ترک می کرد و لباس خود را می شست.(مکارم الاخلاق- ص25)
روزی پیامبر صلی الله علیه و آله همراه اصحاب از کوچه های مدینه عبور می کردند، در یکی از کوچه ها چند کودک مشغول بازی بودند و در کنار آنها کودکی خود را روی زمین می کشید و گریه می کرد.حضرت متوجه آن کودک شده، پهلوی او روی زمین نشستند،سپس آن طفل را از زمین بلند کرده و علت گریه او را جویا شدند،کودک گفت: من پسر رفاعه انصاری هستم،پدرم در جنگ احد کشته شد.خواهری داشتم که ازدواج کرد و مادرم نیز شوهر کرد و مرا از خود راند.اکنون بی کس و تنها مانده ام.بچه ها مرا سرزنش می کنند و به بازی نمی گیرند.حضرت بسیار ناراحت شده و اشک از چشمانش جاری گردید و سپس او را روی زانوی خود نشانید و فرمود: ناراحت مباش،من از امروز پدر تو و دخترم فاطمه خواهر توست. کودک شادمان شد و برخاست و فریاد زد: ای بچه ها، دیگر مرا سرزنش نکنید که پدرم از پدرهای شما بهتر است. آنگاه پیامبر صلی الله علیه و آله دست او را گرفت و به خانه دخترشان فاطمه سلام الله بردند و گفتند: دخترم! این کودک فرزند ما و برادر توست. از او نگهداری کن. فاطمه نیز جامه ای پاکیزه بر او نشاند.سرش را روغن زد و ظرف خرمایی پیش روی او گذاشت و فرمود:حسن و حسینم بیایید و با هم غذا بخورید.بعد از رحلت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله او بر سر خود خاک می ریخت و فریاد میزد: وا ابتاه امروز من یتیم شدم و همۀ مردم از سوز او می گریستند.(اخلاق اسلامی-ص30- سید مهدی شمس الدین)
مهربانی با خانواده
انس بن مالک گوید:
ما رأیتُ اَحَداً اکانَ اَرحَمَ بِالعِیالِ مِن رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله. کانَ ابراهیمُ مُستَرضِعاً لَهُ فی عوالی المدینة وَ کانَ ظِئرُهُ قَیناً،فَکانَ یَأتیهِ وَ اَنَّ البَیتَ لَیدخَنُ فَیَأخُذُهُ فَیُقَبِّلُهُ
هیچ کسی را نسبت به اهل و عیال خود مهربات تر از پیامبر ندیدم. پیامبر در دوران شیرخوارگی فرزندش ابراهیم،برای او دایه ای در اطراف مدینه گرفته بود و با این که خانه دایه در اثر شغل آهنگری همسرش پر از دوده شده بود، اما پیامبر به نزد او میرفت و وی را می بوسید.
منبع: مهدپرتال
ارسال دیدگاه
Warning: Attempt to read property "comment_approved" on null in /home/doreha/domains/koodakpress.ir/public_html/wp-content/themes/Jam_News/comments.php on line 35