کودکان خردسال تقریبا تا 5 سالگی فهم و درک ناپخته ایی از مرگ دارند. آن ها تـا ایـن سـن به مولفههای اصلی و اساسی «مفهوم مرگ»، بـازگشت نـاپذیری، و جـهان شـمولی آن واقـف نـیستند.
به گزارش کودک پرس ،زندگی و حـیات بـشر، با مرگ و ترس ها و احساسات کلی آسیبپذیر، نسبت به نیروهای نشان دهندهی این وضعیت عجین است. از جهتی علم پزشکی سعی در تبیین حقایق مربوط به مرگ و تسکین رنج و بیماری ناشی از آن دارد، و در این مـوقعیت عـلم پزشکی زندگی را هرگز تضمین نمیکند بلکه مرگ را به تعویق می اندازد.
مرگ شناسی نیز شاخهیی از پزشکی است که به پژوهش در مورد مرگ، داغدیدگی و بیماریهای کشنده میپردازد. در قرون متمادی، مـعنای مـرگ با مسألهی مرموز مردن و پایان غیر قابل اجتناب چرخه زندگی در ارتباط بوده است. مرگ میوهی یک زندگانی کاملا زیستی است و آن را بایستی به عـنوان بـخشی از چـرخهی زندگی بپذیریم، نه به مـنزلهی مـنبع پریـشانی و ترس.
از نظر روانی- اجتماعی، مرگ ممکن است بهنگام یا نابهنگام باشد. بهنگام بودن مرگ یعنی این که بقای مورد انتظار فـرد و عـمر واقـعی او تقریبا برابر باشند، بدین معنا که انتخاب زمـان مـردن با وقوع آن منطبق باشد. اما مرگ نابهنگام عبارت است از مرگ زود هنگام یک جوان، مرگ ناگهانی و غیر منتظره، یا مـرگ فـاجعه انـگیز در اثر خشونت یا تصادف.
در دیدگاه دیگری مرگ به سه نـوع خواسته (خودکشی)، ناخواسته (در اثر بیماری) یا نیمه خواسته (به وسیله الکل، سوء استفاده از مواد و…) تقسیم میگردد. از نقطه نـظر قـانونی، مـرگ ممکن است به صورت طبیعی، تصادفی، قتل، دیگر کشی یا دلایـل نـاشناخته صورت پذیرد.
کودکان خردسال تقریبا تا 5 سالگی فهم و درک ناپخته ایی از مرگ دارند. آن ها تـا ایـن سـن به مولفههای اصلی و اساسی «مفهوم مرگ»، بـازگشت نـاپذیری، و جـهان شـمولی آن واقـف نـیستند. آن ها قبل از این سن مرگ را به منزلهی خوابیدگی، فقدان حرکت، عدم فعالیت لحظهیی و وضعیتی قابل برگشت میدانند. این بدین دلیل است که استدلال آنان برای درک و تبیین رویـدادها در جهان نارس است و در مرحله ی «پیش مفهومی» یا «پیش عملکردی» هستند.
چهار تفکر علّی مورد استفاده کودک با بحث حاضر مرتبط است، که یکی از آن ها تفکر عـلّی «جـان پنداری» است. (یعنی اعتقاد به این که هر چیزی اعم از ابر، گل، کوه، خورشید، ماشین و هواپیما زنده و جاندار هستند). نوع دیگر تفکر کودک «تفکر جادویی» است (یعنی اعتقاد بـه ایـنکه برخی از اشیا و افراد بر بقیه اشیا یا افراد قدرت و تاثیر دارند). مصداق این سبک تفکر، شاهزاده پرنس است که آرزو میکند به قورباغه تـبدیل شـود و آرزویش به حقیقت میپیوندد. ایـن یـکی از دلایلی است که چرا کودکان مشتاق افسانههای پری وار هستند. اما این تفکر جنبههای منفی نیز دارد و کودکانی که احساس میکنند هر آنچه را بخواهند اتفاق می افـتد از ایـن حس همه کار تـوانایی خـودشان میترسند. چنانچه گاهی کودک از والدینش عصبانی یا ناراحت باشد و آرزوی مرگ آن ها را بکند، اگر والدینش واقعا بمیرند، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ در این صورت کودک معتقد میشود که مسؤول مرگ آنان بوده اسـت.
نـوع سوم تفکر کودک «علیت روان شناختی» است، یعنی تمایل و گرایش کودکان خردسال به ادراک یک انگیزهی روان شناختی به منزلهی علت هر چیزی. برای مثال ممکن است کودک درک نکند که والدیـنش بـه دلیل بـیماری او را در بیمارستان بستری کرده اند، و این امر را ناشی از خشم و عصبانیت والدین بداند. ممکن است کودک رابطه، علت و مـعلولی بین حالت پزشکی و درمان آن را درک نکند و فکر کند که دکتر یا پرسـتار درمـانهای پزشـکی را به دلیل شیطنت و اذیت کردن به او میدهند.اما نوع چهارم اندیشیدن «استدلال ساختگی و تصنعی است»، (یعنی اعـتقاد بـه این که هر چیزی برای فایده و منفعت مردم ساخته شده است).
برای مـثال، اطـفال در کـارخانهها ساخته شدهاند و در آنجا گوش و چشم و زبان وجود دارد و کارخانه آن را سوار میکند و طفل میسازد.در این تفکر کـودک فکر میکند مردم را نیز میتوان مانند اسباب بازی بهم زد و دوباره درست کرد. پس در ایـن دنیای ادراکی جایی بـرای مـرگ وجود ندارد، و چنانچه کودک با آن مواجه شود، ارائهی توضیحات دقیق و موشکافانه ضرورت دارد.
منبع:فرزند پرتال
ارسال نظر