روز ششم تیرماه امسال و در تعطیلات عید سعید فطر اتفاقی عجیب و رنجآور برای یک کودک یک و نیم ساله رقم خورد، فرزند این خانواده به دلیل بیاحتیاطی والدین شامپو میخورد و زمانی خانواده متوجه میشود که طفل خردسال بیهوش میشود.
به گزارش کودک پرس ، فرزند به قول قدیمیها فرقی نمیکند پسر یا دختر، درهرصورت برای پدر و مادر عزیزند و بزرگ شدن و قد کشیدن آنها برای والدین یک لذت عجیبی دارد که باید هر انسانی در این شرایط قرار بگیرد تا لذت واقعی آن را تجربه کند.
در این میان شاید فکرش هم دردآور و آزاردهنده باشد که پدری پیکر نیمهجان فرزند یک و نیم سالهاش را در آغوش بگیرد و به دنبال یاریرسان باشد،اما بههرحال قضا و قدر روزگار گاهی تجربیات تلخی را برای انسان رقم میزند.
روز ششم تیرماه امسال و در تعطیلات عید سعید فطر اتفاقی عجیب و رنجآور برای یک کودک یک و نیم ساله رقم خورد، فرزند این خانواده به دلیل بیاحتیاطی والدین شامپو میخورد و زمانی خانواده متوجه میشود که طفل خردسال بیهوش میشود.
پدر این کودک سراسیمه پیکر نیمهجان فرزندش را به آغوش میکشد و هراسان و فریاد زنان به داخل کوچه میدود.
این اتفاق شروع ماجرای خاطرهانگیز و بهیادماندنی برای احمد میشود که زندگی دوباره به این کودک میبخشد.
لطفاً خودتان را معرفی میکنید؟
گروهبان یک انتظامی محمدرضا مرادی هستم حدود دو سال است که در مرکز آموزش ناجا خدمت میکنم.
در خصوص روز حادثه توضیح میدهید؟
سهشنبه 6 تیرماه امسال بود دقیقاً فردای عید فطر بود کلانتری 15 بلوار امین در حال نوشتن گزارش بودم که یکدفعه صدای دادوبیداد و ناله از کوچه آمد.
ابتدا فکر کردم دعوا شده با یکی دو نفر از همکاران سریع به بیرون از کلانتری رفتیم که دیدم یک مرد کودکش را تو آغوش گرفته و به فارسی و عربی ناله میکند، فقط میگفت بچهام در حال جان دادن است، در یکلحظه فقط گفتم سوار موتور شوید و راه افتادیم.
روز تعطیل بود و خیابانها خلوت، جلوی بیمارستان علیبنابیطالب که رسیدیم از سراسیمگی و عجله با یک موتورسیکلت تصادف کردیم، با سر زمین خوردم بااینکه سرم گیج میخورد و همهجا را تار میدیدم اما بااینوجود خدا این پدر و بچه را نگه داشت.
درواقع من لطف خدا را آن لحظه دیدم هیچ اتفاقی نیفتاد، به نظر میآمد این دو نفر اصلاً سوار موتور نبودند.
بعد از تصادف چه اتفاقی افتاد؟
پدر کودک گریهکنان فرزند نیمهجانش را به داخل بیمارستان برد، تقریباً 15 دقیقه طول کشید تا خودم را به داخل بیمارستان رساندم.
پدر کودک گریهکنان درحالیکه مرا در آغوش گرفته بود، میگفت: خداوند هر آنچه نیاز داری این دنیا به تو بدهد فرزندم بهموقع رسید و نجات یافت.
در این لحظه چه حسی به شما دست داد؟
در این لحظه انگار تازه به دنیا آمدم، باور کنید من همان روز باید مرخصی میرفتم اما با مرخصیام موافقت نشد درواقع لطف خداوند شامل حالم شد تا توانستیم جان یک انسان را نجات دهم.
همان روز شماره تلفن پدر کودک را گرفتم و تا شب با وی تماس داشتم و جویای حال کودکش بودم، تا صبح روز چهارشنبه تو بیمارستان بودند، راه تنفسی کودک را بازکرده و معدهاش را شستشو داده بودند.
برای خودتان در تصادف اتفاق خاصی افتاد؟
خدا رو شکر اتفاقی برای خودم رخ نداد یک خورده از ناحیه گردن آسیب دیدم و احساس درد میکردم.
سؤال اینجاست که چرا به کلانتری مراجعه کردند؟
این خانواده همسایه کلانتری بود و به همین دلیل داخل کلانتری آمد،
چرا با موتور رفتید، بههرحال وسائل نقلیه دیگری نیز در کلانتری وجود دارد؟
وسیلهای که در اختیار من بود همین موتورسیکلت بود، علاوه بر اینزمانی برای تصمیمگیری وجود نداشت.
البته خدا رو شکر که با موتور رفتیم اگر با ماشین میرفتیم قطعاً دیر میرسیدیم و این کودک معصوم نجات نمییافت.
از مسئولان چه خواستهای دارید؟
بیشتر بحث جوانها است بیشتر این جوانها هستند که در معرض آسیبهای اجتماعی قرار دارند و باید به این قشر از مردم بیشتر رسیدگی کرد.
همین جوانها بودند که انقلاب کردند و پشت انقلاب ایستاند، اگر راهنمایی درستی به این قشر بشود و تربیت درستی انجام شود در خانوادهها و به هرجایی تربیت فرزند را نسپاریم به سمت انحراف نمیروند.
سخن پایانی: در پایان باید بگویم، خدمات پلیس واقعاً دیده نمیشود و در جامعه به چشم نمیآید در حالی مأموران نیروی انتظامی واقعاً در تمامی بخشها زحمت زیادی میکشند و از جانمایه میگذارند.
منبع: قم فردا
ارسال نظر