به گزارش کودک پرس ، مقاومت و تا پای جان ایستادگی کردن، راه و رسم دلاور مردانی است که انقلاب اسلامی را ارمغان روزهای تنگ و سیاه ساختند و پس از آن نیز با حضور در جبهههای حق علیه باطل، سینه خود را مقابل گلولههای بی رحم دشمن سپر کردند.
غواصان در طول هشت سال دفاع مقدس، در اعماق آبهای سرد، دل به دریاها زدند تا یک وجب از خاک میهن خویش، به دست دشمنان نیفتد.
امروز افتخار این را داشتم که با یک جانباز غواص گفتگو داشته باشم که در روزهای اول انقلاب، شاهد شهادت دوستان خود در محله بود و بعد از آن نیز با هر سختی ممکن که به دلیل کم بودن سن، مانع از اعزام وی به جبهه بودند، تمام موانع پیش رو را کنار زد و در نهایت به آرزوی خود که حضور در جبهههای حق علیه باطل بود رسید.
حاج اسماعیل وکیل زاده، جانباز غواصی است که در روزهای اول جنگ تحمیلی در جبههها حضور یافته است و اکنون نیز قدم در راه ثبت خاطرات هشت سال دفاع مقدس گذاشته است که مشروح گفتگوی خبرنگار با وی در ادامه میآید:
*لطفاً خودتان را معرفی کنید؟
اسماعیل وکیل زاده، متولد ۱۳۴۵ در تبریز هستم؛ در خانوادهای با ۴ برادر بزرگ شدهام که یکی از برادرانم به نام ابراهیم نیز به شهادت رسیده است. دو فرزند پسر دارم. اولین روزی که در جبهه حضور یافتهام، ۲۱ تیرماه ۱۳۶۱ بود که کمتر از ۱۶ سال داشتم.
*قدری از روزهای قبل از انقلاب و حال و هوای این روزها برایمان بگویید؟
در دوران انقلاب، دانش آموز بودم و منزل ما در حوالی مسجد غریبلر قرار داشت و به این دلیل بیشتر راهپیماییها را تماشا میکردم و یا همراه با پدر مرحوم و برادرم در آنها شرکت میکردم. حضور در هیأتهای مذهبی، روخوانی قرآن و ساکن بودن در محلهای که تمام راهپیماییها را نظاره گر بودم مرا در آن فضا قرار داده و رشد میداد.
منزل ما سه اتاق داشت که همیشه یکی از اتاقهای بزرگ را به دانشجویان اجاره میدادیم که تمامی این دانشجویان، افراد با ایمان و انقلابی بودند که در منزل ما نیز جلساتی برگزار میکردند.
خوب به یاد دارم روزی برای نوشتن انشا از یکی از این دانشجویان کمک گرفتم که در روز قرائت انشا در کلاس، به دلیل محتوای مطالبی که در انشا نوشته بودم، معلم از دست من ناراحت و عصبانی شد و با این وجود که بهترین انشا را در کلاس نوشته بودم نمره ۷ گرفتم و مدیر مدرسه تذکر داد و ترساند که اگر مأموران بفهمند اذیت میکنند.
*از حضور خود در دوران انقلاب، مبارزات مردم و پیروزی آن برایمان بگویید؟
همانگونه که گفتم من در دوران انقلاب، دانش آموز بودم و سن کمی داشتم، اما خاطراتی از روزهای انقلاب به یاد دارم؛ برادر شهیدم دوستی به نام رحیم حامدی داشت که جزو اولین شهدای انقلاب بود و همواره با برادرم در محله ما فوتبال بازی میکردند.
شهید رحیم حامدی در تمام راهپیماییهای دوران انقلاب حضور داشت که در ۶ بهمن ماه ۱۳۵۷ به آرزوی خود یعنی شهادت نائل شد. رحیم، جوان دین دار و مؤمنی بود که در آن زمان ۱۵ آذر ۱۳۵۷ وصیت نامهای نوشته بود که واقعاً انسان را میلرزاند و بیدار میکند؛ در وصیت نامه خود به چند نکته اشاره کرده بود که پدرم، من در این راه قدم گذاشتهام و امیدوارم که به شهادت برسم، اگر شهید شدم ناراحت نباشید و غصه نخورید که کسی از میان شما رفت که کمک حال شما در مخارج زندگی بود، زیرا خداوند همواره به فکر روزی بندگان خود است؛ میدانید به راستی این فکر و اندیشه در جوانان، بصیرت آنها را نشان میدهد که تنها شور نبود بلکه شعور نیز با آن همراه بود و این جملات را در آن فضای خفقان نوشته که پیام میدهد.
*لطفاخاطرهای از روزهای پیروزی انقلاب اسلامی بگویید روز هائی که ما نبودیم؟
خاطرهای شیرین از روزهای پیروزی انقلاب اسلامی در ذهن دارم؛ سه روز از پیروزی انقلاب گذشته بود که نیروهای ساواکی در ساختمان نیمه کاره در آخر کوی اطبا، فرار و پنهان شده بودند من نیز همراه با دوستانم در کوچه با همدیگر بازی میکردیم لحظهای که همه جا پر از حضور مردم و نیروهای انقلابی جهت دستگیری ساواکیها پر شد، یکی از همسایهها به نام مهری خانم، ما را به منزل خود برد تا مبادا گلوله نیروهای ساواکی به سمت ما نخورد خوب به یاد دارم که مهری خانم، تمام وسایل کمد که پر از بشقاب و ظروف بود را خالی کرد و ما را در داخل کمد کرد تا اگر گلولهای شلیک ۰شود به ما اصابت نکند، حاج اسماعیل لبخندی میزند و میگوید در حالی که اگر گلولهای شلیک میشد حتی میتوانست ما را در داخل کمد نیز مجروح کند که در آن روز نیز نادر عبدالمنافی به شهادت رسید.
*در کدام سال در صحنههای نبرد حق علیه باطل حضور یافتهاید؟
۲۱ تیر ماه ۱۳۶۱ بود که از سوی بسیج به مناطق جنگی اعزام شدیم و با قطار به سمت جنوب رفتیم؛ البته اعزام ما به جبهه یک داستان طولانی دارد؛ چرا که به دلیل داشتن سن کم به سختی قبول کردند که به جبهه بروم. من و دوستم شهید مهدی رضایی هر روز برای ثبت نام به ساختمان بسیج در خیابان دانشسرا میرفتیم اما هر بار شهیدصمدزبردست، مسئول ثبت نام، مخالفت و پس از اصرار ما مجبور میشد ما را از اتاق بیرون کند و موفق به ثبت نام نمیشدیم. هر روز یک آشنا یا کسی که بتواند واسطه شود تا ما را به جبهه اعزام کنند را با خود به بسیج میبردیم تا در نهایت با وساطت اسد زارعی، موفق به ثبت نام شدیم.
اما قبل از رفتن به جبهه، باید دورههای آموزشی را طی میکردیم. با شنیدن فراخوان نیروهای اعزام و آموزشی به بسیج مراجعه ولی نیاز جبهه به امدادگر داشتند که از بین داوطلبین آموزش انتخاب کردند و من هم که عاشق جبهه بودم سریع اعلام آمادگی کردم. شاید بیستم رمضان بود که با قطار راهی جبهههای حق علیه باطل شدیم و افطار را در قطار با افطاریهایی که خانوادههایمان داده بودند داخل کوپه سفره پهن کرده و افطار کردیم.
با رسیدن قطار به اندیمشک، عملیات رمضان در زید و شلمچه آغاز شده بود؛ ما در گردان شهید قاضی بودیم و در مدرسهای در اهواز به نام شهید صدوقی استقرار یافتیم.
اهواز روزهای بسیار گرمی را در تابستان داشت که از گرما احساس خفگی داشتم؛ چنان گرم بود که با فشار پا، آسفالت نرم و فرو میرفت، شهر بسیار خلوت بود و ویرانیهای بسیاری نیز به چشم میخورد؛ در میانه راه بودیم که یک ماشین جیب روبرو کنار ستون، توقف و با فرمانده صحبت کرد و ایشان از جمع حاضر سوال کردند که در بین شما چه کسانی، آموزش نظامی را سپری کردهاند؛ بیشتر دوستان دست خود را بالا بردند من نیز با دیدن اینکه همه دست خود را بالا بردهاند، من نیز دست خودم را بالا بردم تا شاید به جمع دوستانم در گردان رزمی برگردم. فرمانده به من گفتند پسر کوچولو کجا آموزش دیدهای؟ من نیز با اطلاعاتی که از دورههای آموزشی بچههای مسجد غریبلر در حافظه خود داشته جوابی دادم و در نهایت ۹ نفر از ما انتخاب شدیم و به گردان برگرداندند و در مرحله آخر عملیات رمضان وارد عمل شدیم.
*اگر امکان دارد بفرمائید چند درصد جانبازی دارید؟
من از ناحیه دست، بازو، پا و گلو و سینه و گوش در عملیاتهای مسلم، والفجر ۱، والفجر ۴، خیبر، بدر و کربلای ۵ زخمی شدهام.
*در دوران دفاع مقدس با وجود اینکه سن کمی داشتید چگونه به فکر افتادید تا در جبهههای حق علیه باطل حضور یابید؟
در آن دوران، با دیدن اینکه دشمن به کشور ما حمله کرده و از سویی جنایتهای رژیم بعثی و بمبارانهای دشمن به گوش ما میرسید و دستور حضرت امام خمینی مبنی بر پر کردن جبههها تکلیف ما را مشخص میکرد و برای اطاعت از ولی فقیه حضور در جبههها را بر ادامه تحصیل ترجیح میدادیم و به این فکر رسیده بودیم که اگر دشمن به تمام شهرها وارد شود ادامه تحصیل و…. ارزشی ندارند.
البته قبل از من، بردار و برادر زادهام به جبهه اعزام شده بودند و با نامههایی که از سوی آنها ارسال میشد من نیز غبطه میخوردم که باید بروم؛ تمام اینها برای من انگیزه شد تا به جبهه اعزام شوم.
*یک خاطره تلخ و یک خاطره شیرین از دوران دفاع مقدس خود بفرمائید؟
تمام خاطرات دفاع مقدس، بعد و قبل از عملیات، همه زیبایی خاص خود را دارد؛ اینکه فضایی به وجود آمده بود که همه در آن فضا رشد کردند و میخواستند به دیدار خداوند متعال زودتر دست یابند زیبا بود. یک مسابقهای بود که خود را به مقامهای معنوی زودتر برسانند و ما تماشاگر آن مسابقه بودیم که در آن فضا بزرگ شده و درس میگرفتیم.
یک خاطرهای از عملیات والفجر مقدماتی به یاد دارم، همانگونه که میدانید عملیات والفجر مقدماتی جزو سختترین عملیات بود که نیروها باید مسافتی به طول ۱۷ کیلومتر در رمل راه میرفتند. سختیهای عملیات والفجر مقدماتی بسیار بود و سردار شهید علی اکبر حسین پور رهبری، فرمانده گردان شهدای محراب، از فرماندهانی بود که به معنویات، ارزشهای بسیاری میداد و همواره در بالا بردن معنویت تلاش میکرد.
در این عملیات، بعد از پیمودن ۱۷ کیلومتر در رمل که خیلی دشوار بود، در محاصره دشمن قرار گرفته بودیم و میدان پر از مین بود، آتش دشمن به قدری شدید بود که به یکی از همرزمان خود پیشنهاد دادم که برای خود قبری حفر کنیم به طوری که فقط سر مان بیرون بماند در این حالت اگر گلولهای سمت ما شلیک شد به سر ما اصابت کند و شهید شویم اما اسیر نشویم، رفته رفته یأس و ناامیدی به سراغ من میآمد در آن لحظه شهید محمدباقر حضرت پور که نوجوانی ۱۶ ساله بود میان انبوه آتش، با صدای بلند دعای توسل را قرائت کرد و روح تازهای در ما دمید و خداوند راهی به فرماندهان نشان داد تا از محاصره خارج شدیم که نقش شهید اصغر امیر فقردیزجی و حاج ابوالحسنی مؤثر بود.
*خاطرهای که برای شما، سختی و مشقتهای دوران دفاع مقدس را تداعی میکند تعریف کنید؟
سختترین لحظات بعد از هر عملیات، لحظهای بود که به چادر برمیگشتیم، اما وقتی میدیدیم که همرزمان ما شهید شدهاند و جای آنها در چادر خالی است، این لحظات برای ما خیلی سخت سپری میشد.
عملیات کربلای ۵ از سرنوشت سازترین عملیات بود و گردان حبیب ابن مظاهر مأموریت غواصی داشت، روزهای آموزش روزهای شیرین و سختی بود چون در زمستان خوزستان، شدت سرما استخوان سوز است. غواصان هر روز از ساعت ۸ صبح در رودهای کارون وارد میشدند و موقع اذان بیرون میآمدند و بعد از اقامه نماز و خوردن نهار دوباره راهی آموزش میشدند، منطقه در شرایطی بود که هم سرمای استخوان سوز در منطقه حاکم بود و از طرفی نیز با بارش بارانهای شدید وقوع سیل، راهی به منطقه نبود تا نان و غذا به گردانها برسانند؛ اما با تمام سختیهای موجود، اهمیت دوچندانی به نماز جماعت داده میشد.
غواصان سعی میکردند تا غواصی را در عرض یک ماه آموزش دیده و به مسافت ۸ کیلومتر در داخل آب، راه روند. سردار سیدفاطمی از فرماندهان باتدبیر و شجاع بودند که در دقت و محاسبه و طراحی مراحل آموزش و عملیات حساس بودند. گردان حبیب و ولی عصر لشکر عاشورا در عملیات کربلای ۴ و ۵ غواص بودند که از داستان کربلای ۴ میگذرم. عملیات کربلای ۵ در ۱۹ دی ماه ۱۳۶۵ یعنی دو هفته پس از کربلای ۴ انجام یافته است که حال و هوایی که در آن روز وجود داشت، همه به خدا توکل میکردند و با او راز و نیاز میکردند تا ما را پیش مردم و رهبر شرمنده نکن. بعد از اقامه نماز مغرب و عشا، در سنگری در شلمچه بچهها دعای توسل خواندند و با زمزمه این شعر که با دل بگفتم بر سحر ای از قیامت بی خبر برخیز و بر عالم نگر رفتند و ما هم میرویم.
در این لحظه فرماندهان گفتند که سریع لباس خود را بپوشید تا برویم؛ عملیات در آب شلمچه خیلی سخت بود و حین عملیات، دشمن آگاه شد و آتش به راه افتاد، اما رزمندگان با توکل بر خدا، موانع را پشت سر گذاشتند و خط دشمن را به یاری خدا و اهل بیت علیهم السلام شکستند آنچه که در عملیات کربلای ۵، رزمندگان را پیروز کرد و خط دشمن را شکست، قدرت و لطف خداوند بود و اطاعت از فرماندهان بود.
*با کدام فرماندهان ایرانی هم رزم بودید؟
من کوچکتر از آن هستم که همرزم باشم بلکه نیرو و خاک پای بیشتر شهدای لشکر عاشورا بالاخص شهید مهدی باکری، شهید حمید باکری، شهید مرتضی یاغچیان، علی تجلایی، علی اکبر رهبری، اصغر قصاب عبداللهی، مصطفی پیشقدم، محمدباقر مشهدی عبادی، حسن کربلایی، حمید بهنیان، اصغر علیپور، حاج علی پاشایی، حاج رضا داروییان، محمد بالاپور، خلیل نوبری، محمود رحیم پور، محمد مختاروند و….
*از حس و حال خود در روز قبول قطعنامه و پایان جنگ برایمان بگویید؟
میتوانم بگویم در عمری که از خدا گرفتهام تلخترین و ناراحت کنندهترین، قبول قطعنامه ۵۹۸ بود که در آن روزها در مأموریت لبنان و سوریه بودم، ساعت ۱۱:۳۰ شب بود که از رادیو ایران پذیرش قطعنامه را شنیدیم، اصلاً باور نمیکردیم با شنیدن این خبر، گویی دنیا بر سر ما آوار شد.
اشکمان سرازیر شد؛ احتمال نمیدادیم که جنگ، اینطور تمام شود. ما با امام و دوستان شهیدمان عهد بسته بودیم که تا آخرین قطره خون در مقابل دنیای کفر خواهیم ایستاد و از خداوند رحمان پاداش شهادت را خواهیم گرفت، اما حیف که لایق نبودم. چند روز بعد که حضرت امام راحل با بیان دلایل پذیرش قطعنامه و بحث جام زهر و معامله آبروی خود با خدا را از رادیو شنیدیم آرزوی مرگ کردم و ساعتها گریه کردم که ای کاش در عملیاتهای قبل، لایق شهادت شده و در این دنیا نبودم.
اما چارهای نداشتیم و انشاءالله روز قیامت یقه آنان را که به امام، زهر را نوشاندند را خواهیم گرفت. از خداوند لیاقت شهادت در رکاب نایب حضرت امام عصر (عجلالله تعالی فرجهالشریف علیهالسلام) و ولی امر مسلمین حضرت امام خامنهای را خواستارم و اعتقاد دارم شهدا همچون ستارههای نورانی هستند که با آنها میتوان راه را پیدا کرد و باید به وصیت نامه شهدا عمل کرده و راه آنان را ادامه دهیم.
*اگر یک بار دیگر به عقب برگردیم باز به جبهه میروی؟
مطمئن باشید اگر ده بار دیگر به عقب برگردیم باز برای ادای دین خود به انقلاب و برای پاسداری از خاک میهنم باز به جبهه برگشته و پیرو ولایت فقیه خواهم بود.
*دعا برای جوانان؟
خداوند به این جوانان برکت عطا کند که راه شهدا را میپیمایند؛ حضور جوانان در مراسم تشیبع شهادت سردار دلها حاج قاسم سلیمانی نشان داد که اگر در زمینه اشتغال و گرانی و معیشت مشکلاتی وجود دارد که اگر مسئولین اجرایی همت و دلسوزی کنند انشاءالله حل خواهد شد اما مردم به راه شهدا و عهدی که با امام و رهبری بستهاند پای انقلاب خود پایبند هستند و پشتیبان واقعی ولایت فقیه میباشند. لازم است که مسئولین قدر مردم نجیب و عاشق انقلاب را بدانند و در عمل برای حل مشکلات اقتصادی قدمهای عملی بردارند.
*کتابهایی در مورد دفاع مقدس نوشتید میتوانید توضیحی در این خصوص بدهید؟
پس از دفاع مقدس در پژوهش و نویسندگی در موضوعات دفاع مقدس کتابهای کلام عاشورایی، حنجرههای زخمی، علمداران عاشورایی درسه جلد، پرستوهای زخمی نوشتهام که در سالهای قبل منتشر شده است که جلد سوم علمداران عاشورایی در ۱۶ بهمن سال جاری در مصلی اعظم امام خمینی (ره) رونمایی شده است.
منبع: مهر
ارسال نظر