از این که میتوانستم در مجالس عزاداری خدمتی کنم احساس غرور و نزدیکی به ائمه را داشتم، اما از روزی که با «شاپورخان» آشنا شدم سرنوشتم به کلی تغییر کرد.
به گزارش کودک پرس ، چند سال بود که ماه محرم با کودکان محله به یکی از خیمههای حاشیه خیابان میرفتیم و به پذیرایی از عزاداران امام حسین (علیهالسلام) میپرداختیم. مادرم پیراهن مشکی بر تنم میکرد و پدرم، من و دوستانم را با خودروی سواری تا خیمهگاه میرساند. از این که میتوانستم در مجالس عزاداری خدمتی کنم احساس غرور و نزدیکی به ائمه را داشتم، اما از روزی که با «شاپورخان» آشنا شدم سرنوشتم به کلی تغییر کرد و طوری در منجلاب خلاف افتادم که …
اینها بخشی از اظهارات نوجوان ۱۴ سالهای به نام «امیر» است که حلقههای قانون دستانش را میفشرد. او که در یک باند سرقت قطعات خودرو و لوازم منزل به سرکردگی نوجوان ۱۷ ساله سابقه داری توسط نیروهای تجسس کلانتری آبکوی مشهد دستگیر شده بود در حالی که بیش از ۳۰ شاکی داشت و مورد شناسایی مال باختگان قرار گرفته بود درباره چگونگی ورودش به باند «شاپورخان» به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوی مشهد گفت: پدرم با آن که به بیماری سرطان مبتلا است، اما با خودرواش مسافرکشی میکند و مادرم با کار در یک درمانگاه مخارج زندگی ما را میپردازد با وجود این من کمبودی در زندگی نداشتم.
هر سال منتظر ماه محرم میماندم تا برای خدمت به عزاداران امام حسین (ع) خیمههای عزا برپا شود از این که با دوستانم به عزاداران چای میدادیم احساس لذت و خوشبختی داشتم تا این که سال گذشته با یکی از دوستانم برای بازی و جست و خیز به پارکی در منطقه قاسم آباد رفتیم آن جا بود که نوجوانی معروف به «شاپور» که او را «شاپورخان» صدا میزدند در حالی که سیگار میکشید نزد ما آمد بچههای پارک از او میترسیدند و به نوعی از ترس به او احترام میگذاشتند به همین دلیل دوست نداشتم در آن اطراف بازی کنم، ولی «شاپور» به یک باره کنارم نشست و سیگاری را به من تعارف کرد.
من هم برای آن که خودم را نترس جلوه بدهم به راحتی سیگار روشن را از او گرفتم و کنار لبم گذاشتم همین موضوع موجب نزدیکی من و شاپور شد. از آن روز به بعد بعدازظهرها به پارک میرفتم و کنار شاپور و دوستانش قدم میزدم. این گونه احساس بزرگی و غرور میکردم آرام آرام سیگار را آشکارا لای انگشتانم میگذاشتم و قدم زنان دود میکردم.
کم کم شاپور مصرف کریستال و گل را به من آموخت. من هم که به خاطر برخی مشکلات اقتصادی و بیماری پدرم دچار حالتهای عصبی شده بودم سعی میکردم با پیشنهاد شاپور و با مصرف مواد مخدر این حالات را فراموش کنم طولی نکشید که در کنار سیگار مصرف کریستال و گل را افزایش دادم خیلی راحت زیر درختان پارک یا کنار بوتهها مینشستیم و مواد مخدر مصرف میکردیم با وجود این هزینههای خرید مواد مخدر را شاپور میپرداخت. او با آن که ۱۷ سال بیشتر نداشت، ولی در مصرف مواد مخدر هیچ کس به پای او نمیرسید.
شاپور همه وقتش را در پارک میگذراند و هزینههای مواد مخدر را از سرقت اموال مردم تامین میکرد. شاپور تبحر خاصی در باز کردن در منازل و خودرو با شاه کلید داشت. او و دوستانش خیلی راحت و بدون آن که مورد توجه ساکنان مجتمعهای مسکونی قرار بگیرند به منازل مردم و خودروها دستبرد میزدند تا این که آرام آرام مرا نیز به عضویت باند خودشان درآوردند چرا که دیگر به یک معتاد کریستالی تبدیل شده بودم و باید برای تامین مخارج اعتیادم با آنها همکاری میکردم.
دوچرخه، گوشی، لپ تاپ و … را سرقت میکردیم و شاپور آنها را به مالخران میفروخت و این گونه روزگارمان را در پارک میگذراندیم تا این که به یک باره خودمان را در محاصره نیروهای تجسس کلانتری آبکوه مشهد دیدیم. ماموران در همه جا حضور داشتند و ما راه فراری نداشتیم حالا هم که دستگیر شده ام و این همه مال باخته به کلانتری آمده اند فقط از خودم، پدرم و امام حسین (علیهالسلام) خجالت میکشم چرا که هر سال در این ماه به عزادارانش خدمت میکردم و حالا باید به جرم سرقت از همین عزاداران محاکمه شوم. وقتی پدرم را در دادگاه دیدم نتوانستم از شدت شرم به چهره اش نگاه کنم و …
شایان ذکر است به دستور سرگرد محمدی (رئیس کلانتری آبکوه) اعضای این باند که دهها فقره سرقت در پرونده سیاهشان دارند برای کشف اموال سرقتی و دستگیری دیگر عوامل مرتبط با آنان در اختیار نیروهای تجسس قرار گرفته اند.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع: روزنامه خراسان
ارسال نظر