131044
۱۰ دی ۱۳۹۶

اقدام شرم‌آور مادر یک کودک دبستانی/ ناظم فهیمد و نازنین را اخراج کرد

امروز مرا با عناوینی مانند گدا، خیابانی، ولگرد یا … صدا می زنند البته آن‌ها دروغ نمی‌گویند چرا که خیابان خانه من است، خانه‌ای بدون سقف و روشنایی! با وجود این تنها سهم من از خوشبختی همین کارتن خوابی است و …

به گزارش کودک پرس ، نازنین زن جوان که فانوس خاطراتش را در کلبه تاریک افکارش روشن کرده بود در حالی که بیان می کرد بیماری، خستگی و سرگردانی تنها همدم من در این روزهای سرد زمستانی است سرگذشت سیاه خود را به 20 سال قبل گره زد و به کارشناس اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد گفت: همسر اول پدرم به دلیل ابتلا به یک بیماری صعب العلاج فوت کرده بود که با مادر من ازدواج کرد. او 20 سال از مادرم بزرگ تر بود و وضعیت اقتصادی مناسبی نداشت از دوران کودکی ام چیزی جز بساط مواد مخدر پدر و مادرم به خاطر ندارم هر دوی آن ها به مواد مخدر اعتیاد داشتند و تمام اوقاتشان را به مصرف مواد مخدر می پرداختند.

مادرم حتی زمانی که مرا باردار بود به مصرف مواد ادامه داد تا این که من هم ناخواسته معتاد به دنیا آمدم. شرایط زندگی آن ها به اندازه ای وخیم شده بود که پدرم من و مادرم را به حال خودمان رها کرد به طوری که هیچ وقت او را ندیدم. آن زمان سه سال بیشتر نداشتم و مادرم برای تامین هزینه های اعتیادش مجبور به گدایی شد. در آن روزها من هم مادرم را همراهی می کردم تا پول بیشتری به دست آورد.
مادرم سعی می کرد لباس های کمتری به من بپوشاند تا چهره ام از شدت سرما سرخ شود و بدین گونه با تحریک احساسات مردم پول بیشتری به دست آورد وگرنه از عهده مخارج اعتیاد و هزینه های خورد و خوراک برنمی آمد.
وقتی به سن هفت سالگی رسیدم دوست داشتم مانند دیگر دختران به مدرسه بروم. در واقع نشستن پشت میز و نیمکت‌های مدرسه و پوشیدن لباس فرم یکی از آرزوهای بزرگم بود ولی مادرم از رفتن من به مدرسه جلوگیری می کرد چرا که معتقد بود به تنهایی نمی تواند پول تهیه مواد را گدایی کند تا این که آن قدر گریه کردم که به ناچار مرا در مدرسه ثبت نام کرد.
اما وقتی در کلاس درس خمار می شدم به همکلاسی هایم حمله می کردم و آن ها را کتک می زدم. چند بار مدیر مدرسه از مادرم خواست مراقب رفتارهای خشن من باشد، مادرم نیز مقدار کمی مواد در کیفم می گذاشت تا زنگ تفریح از آن استفاده کنم. اما مدتی بعد ناظم مدرسه متوجه حمل مواد مخدر شد و مرا از مدرسه اخراج کردند.
از آن روز به بعد همه آرزوهایم را در کنار دفتر و کتاب های مدرسه دفن کردم و دوباره به گدایی مشغول شدم. با این که کودک خردسالی بودم برای مادرم مواد مخدر هم می فروختم چرا که کسی به من مشکوک نمی شد. خلاصه هر چه بزرگ تر می شدم روزگارم نیز سیاه تر می شد. تا این که در 14 سالگی مادرم را نیز از دست دادم. او اگرچه زنی معتاد بود و آینده مرا به نابودی کشید اما باز هم «مادرم» بود و در سختی ها به او پناه می بردم ولی از آن روز به بعد دیگر تنها شدم و به کارتن خوابی روی آوردم.
منبع: فانوس
به اشتراک بگذارید :

ارسال نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نظر:
نام:
ایمیل:

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.